loading...

خان طلا دات کام

اتحاد هر چه بیشتر در بین بهمئی ها آرزوی ماست.امیدوارم در این راه تنهایم نگذارید

واژه لُرکه در ایل یهمئی | خانطلا دات آی آر

مجتبی بدرقه بازدید : 469 شنبه 20 شهریور 1400 : 20:41 نظرات (1)

ریشه شناسی واژه لُرکه نژاده لری گویش ایل بهمئی

لُرکَه lor-ka: آواز و نعره مردانه مردان لر به هنگام نبرد یا آغازیدن برای نبرد .
این واژه از بنیاد واژه لر + کاف آمده است یعنی منسوب به لر . 
این واژه در روزگاران سپسین برای آواز پازن( بز نر)به هنگام نبرد یا آغاز جفت گیری به کار رفته است و آواز و نعره مردانگی بوده است چرا که در مناطق زاگرس نشین بزها بیشترین جمعیت حیوانات اهلی بوده اند و درهر منطقه ای از زاگرس نیز حیوانات آن منطقه به نام همان ایل بازخوانده شده  دارای خصوصیات ظاهری خاصی بوده اند. مانند پازن بختیاری(بز نر ایل بختیاری) یا پازن بهمیی( بز نر ایل بهمیی) یا قوچ بختیاری و.....
این واژه در تمامی گویشهای لر بزرگ از بختیاری تا کهگلویه تا شولستان(ممسنی استان فارس) در همین ریخت کاربرد دارد.
ناگفته پیداست که آواز لُرکه قوی و بلند نشان از نیرو و توان آن شخص یا حیوان دارد و نوعی عملیات روانی  پیش از آغاز نبرد یا به رخ کشیدن نیرو و قدرت خود برای زور آزمایی محسوب می شد.

با تشکر از مهراد استاد

منگشت و ماغر | خانطلا دات آی آر

مجتبی بدرقه بازدید : 655 چهارشنبه 16 مهر 1399 : 16:04 نظرات (0)

‌‌‌‌"منگشت و ماغر تکه اي از بهشت زيباي خداوند که فراموش شده اند"

بخش منگشت شهرصیدون باغملک در استان خوزستان و ماغر در شهرستان بهمئی در استان کهگیلویه و بویراحمد واقع شده اندکه از زيباترين مناطق جغرافیای ایل بهمئی هستند این مناطق داراي روستاها و دهستان هاي متعددي هستند.اين مناطق به ترتیب در ۱۵۰ و ۲۸۰کيلومتري مرکز استانهای ذکر شده می باشند و در همجواري همدیگر قرار دارند که از دير باز يکي از مهمترين ايل راه هاي قوم بهمئی بوده ند.

این دو منطقه در فصل بهار و تابستان با هواي مطبوع و دلنشين و طبيعت سرسبز و چشمه های خروشانش بيشتر مورد توجه گردشگران بوده اند.

اين مناطق زیبا به ترتیب به چند بخش منگار ، کله ، گندمکار و غارون همچنین ممبی ، سرآسیاب یوسفی و سولک یا سروک تقسيم شده اند که منگشت در همجواري با استان چهارمحال بختیاری هم قرار دارد، پوشش گياهي این دومنطقه عموماُ از درختان بلوط و گردو است و همچنين بسياري از گياهان دارويي در اين مناطق وجود دارد که سهم بسزايي در جذب گردشگر ايفا ميکند.

همانطور که اشاره شد اين مناطق زيبا داراي روستاهاي متعددي هستند که يکي از زيباترين روستاها روستاي زيباي ممبی واقع در ۱۵کيلومتري شمال ماغر و در ۱۰کيلومتري قلهُ زیبای نجف در امتداد سلسله جبال بنگشتون است که به علت حفظ زندگی سنتی و عشایری این منطقه بکر و دست نخورده باقي مانده است همچنین روستای توریستی امام زاده عبداله در دامنه ی منگار زیبا و گندمکار با باغات گردو ، توت و هلو زیبایی خاصی به منطقه منگشت بخشیده است البته عدم دسترسي آسان و نبود جاده شاهراه باعث شده تا اين روستاي بسيار زيبا که گويي تکه اي از بهشت زيباي خداوند است از ديد عموم و مردم و گردشگران و هنرمندان پنهان بماند.

بافت عشايري يکي از زيبايي هاي فرهنگي و اجتماعي کشورمان است که در کنار هواي مطبوع و دل انگيز و انبوهي از گياهان معطر و درختان سربه فلک کشيده و چشمه هاي هميشه خروشاني مانند چشمهُ شله زار ، رودخانه رلال گندمکار اصلی ترین سرشاخه رودخانه علا و بهتر بگویم رامهرمز زيبايي و جذابيت اين روستا را در چشم و دل هر بيننده اي صد چندان ميکند.

در کنار موارد متعدد ياد شده وجود امام زادگانی بنامهای امام زاده عبداله و دوسیدالله با قدمتي چند صد ساله زيبايي مذهبي و طراوت خاصي را به اين مناطق بخشيده اند و مانند ديگر امام زاده هاي سرزمين بهمئي در ميان مردم اين روستاها و اطراف از احترام و قداست ويژه اي برخوردارند.

ساکنين روستاهاي منگشت و ماغر را مردماني با اصالت و با فرهنگ و غيور از تیره های احمدی و مهمدی از‌ ایل بزرگ بهمئی تشکيل ميدهند و همچنین درکنار آنها از ديگر طوايف ایل مانند شیوخ محترم امام زاده عبداله و بابااحمد همچنین سادات محترم طباطبایی ، میرسالار ، سیدمهمید ، منیزوری، عباسی و امام زاده سیدجمال الدین حسین هم حضور دارند.

 

تمامي اين طوايف ساليان درازي است که بسيار مسالمت آميز و برادرانه در کنار هم زندگي ميکنند روستاهاي توابع با مردمی بافرهنگ و طبيعت زيبا و ديگر ويژگي هاي کم نظيرش نيازمند توجه بيشتر مسئولين محلي و استاني است تا از اين ظرفيت هاي خدادادي در جهت پيشرفت و اباداني بيشتر مناطق فوق استفاده شود. 

به عقيده نگارنده و افرادي که از اين مناطق زيبا ديدن کرده اند ميتوان با توسعه راه هاي اسفالته و بهسازي و توسعه روستاها کمک شاياني به مردم آنها نمود همچنين رسانه هاي محلي و ملي و صداوسيماي استانهای مربوطه ميتوانند در معرفي ظرفيت هاي بکر اين مناطق و تبديل آنها به يکی از مناطق نمونه گردشگري کمک زيادي نمايند.

 

به قلم فعال ایل: مهدی پورابراهیمی

کاری از سایت خانطلا دات آی آر

نقش مُراد مجید معروف به مراد کوهسار و باقرخون میراحمدی در قیام ۱۳۱۶ ایل بهمئی علادینی.

 

جلسه ای مهم در منطقه چاه جام باغملک با حضور خداکرم خان بین بزرگان علاءالدینی بهمئی و بقیه طوایف وابسته که زیر نظر خوانین علاءدینی اداره میشدن برگزار شد.

 

در روز جلسه عده ای با جنگ و نبرد مخالف بودند.و عده ای هم با فشاری مضاعف مصمم به جنگ با نیروهای دولتی بوده اند و دراین بین میگفتند:

مگر گناه ما چیست که سیاه چادرهای ما را به آتش بکشند و اسلحه های مارا که از آن جهت محافظت احشام و دام های خود استفاده میکنیم از ما میگیرند. مگر هدف دولت از تخت قاپو کردن ما غیر از این است که میخواهد با گرفتن اسلحه های ما دست ما را خالی نموده و زندگی عشایری را از ما بگیرد تا آن وقت توان هیچ گونه حرکتی را نداشته باشیم؟ حتی نمیتوانیم دیگر ییلاق و قشلاق کنیم و هر کاری که دلشان خواست با قلدوری انجام بدهند.

مگر نه این است که وقتی ما اسلحه ها را بر زمین گذاشته ایم آن وقت است که قادر به دفاع از خود و ناموس خودمان نمی باشیم.

بدین منوال صحبت های گرم و آتشینی در میان موافقان و مخالفان جنگ رد و بدل می شد که هماهنگی لازم بیان آنها بوجود نمی آمد و بدون اخذ نتیجه جلسه داشت به پایان میرسید که ناگهان:

مراد فرزند مجی که خود از موافقان جنگ بود برخاست و با سخنانی تند جمعیت حاضر را به هیجان آورد و با اعتماد بنفس کامل فریاد زده و شجاعت،عظمت و بزرگی علاءالدینی را به آنها یادآوری نموده و از همه خواست که اگر در مقابل ارتشی که خاک و آب و منطقه ما را گرفته و به زور ما را آواره کوه ها نموده سکوت کنیم و دست روی دست بگذاریم،نام ننگ را برای خود و فرزندانمان به ارث گذاشته ایم.

با گفتن این جمله:

《 که آیا شاه خیال کرده است که میتواند علاءالدینی را سرکوب و یکجانشین کند، تا دولت بخواهد سربازان را یکی یکی به خدمت فراخواند و جلوی ییلاق و قشلاق ما را بگیرد! با زورگویی هر تصمیمی دلشان خواست نمیتونن تو منطقه بهمئی بگیرند!

ما که همه در یک مکان هستیم آماده می شویم و چون دارای ریشه نژادی مشترک هستیم ،مردانه می جنگیم، از هم دفاع میکنیم و می توانیم با حمله ای فراگیر کار این نیروها زورگو را به پایان برسانیم.》

وقتی مراد با این سخنان مهیج مردان را به تعقل و تامل واداشت جمعیت یکدست فریاد "جنگ جنگ" سر دادند و همگی اعلام نموده اند تا پای جان ایستاده ایم ...

 

بدنبال او باقرخان میراحمدی و بقیه به پا خاسته و هریک با سخنان خود، جمعیت را به حمله بر نیروهای رضا خان فرا می خواندند. 

 

جمعیت بعد از همصدا شدن، سوگند نامه ای در حاشیه قرآن نوشتند و امضا و انگشت کردند.

 

اما چون از بعضی طوایف فقط نماینده هاشون در این جلسه حضور داشتند و بیم آن می رفت که بقیه افراد تیره ها به این سوگندنامه لبیک نگویند لذا به( باقرخون میراحمدی و کهیار کرایی) ماموریت دادند که به میان تیره های یاد شده رفته و آنان را برای نبرد هماهنگ کنند.

 

از این طرف مُراد هم به میان بقیه طوایف دیگر رفت تا هماهنگی لازم را بعمل آورد.

 

باقرخون و مراد مجید هر دو در ماموریت های خود موفق شدند و باعث اتحاد اکثر طوایف علاءالدینی بهمئی برای شروع قیام سال ۱۳۱۴ شدند.

 

 

که در این رابطه اشعاری برای آنها سروده اند:

 

شور بِکَش ایلَ بیار مراد کوهسار 

همراه خوت ببر باقر و کهیار

 

شور کشید ایلَ آورد مراد باریک

چاس ظهر صحرای علا چی شب تاریک

 

شور کشید ایلَ آورد مراد لیوه

ثقفی صحرای علا زه و گریوه

 

یا خدا یا شاه منگشت یا بخت و کارم

باقرخون میراحمدی اومه من شارم

 

دروازه قلعه علا ریش وَرَ باغِ

مکشید باقرخونَ خان بی دماغِ

 

یا خدا وَم برسون میراحمدیه

باقرخون_آغاولی_موسی تشیَ‌یه

 

باقرخون آغاولی، لطیف سه تاشو 

گورخونه ثقفیَ نهان و بارشو

 

از تهرون سل اِزَنُوم علاء دیاره

باقرخون مراد مجی هنی و شاره

خداکرم خان بهمئی فرزند سرهنگ خان سردار آزادیخواه لرهای بهمئی متولد 1273 شمسی بود.

خداکرم خان چون جوانی دلیر و شجاع بود و در بین افراد ایل بهمئی علاءالدینی بسیار محبوب بود به خان طلا شهرت یافت و همه ی مردم او را به خان طلا می شناختند، او را همانند طلا پاک ، نجیب و با ارزش می دانستند. خانطلا با رهبری مردم بهمئی در جنگ علاء با ارتش رضا شاه این را برای همه اثبات کرده. او بعد از دو سال مقابله با ظلم های که رضا خان بر عشایر لُر بهمئی وارد کرد و جواب هایی کوبنده ای که از طرف ایل بهمئی به رهبری خداکرم خان طلا بر پیکره ی این حکومت وارد شد، سرانجام در سال 20/11/1316 با دروغ و کلک و سوء استفاده از عقاید و اعتقادات دینی مردم بهمئی نیروهای رضا خانی در یک برگ قران تعهد دادند که خان طلا اگر خودش را معرفی کند برای چند مدت به زندان میرود و سپس آزاد می شود.

لرهای بهمئی هم چون به قران اعتقاد زیادی داشتند، رضایت دادند که خان طلای محبوبشون از قلعه علاء باغملک با نظامیان رضا خان راهی ناصری اهواز شود.سرانجام بعد از حرکت خان طلا با نظامیان در منطقه چل پلکون شهر رامهرمز از پشت سر به خانطلا شلیک کردند و خان محبوب بهمئی ها را به شهادت رساندن. 

http://www.khantela.com/post/57

اشعاری که مردم بهمئی بعد از به شهادت رسیدن خانطلا می سرودن:

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

 

خان طلا صحرا علاء با شاه اِکه جنگ

همتون کمک کنین هفت لنگ و چار لنگ

 

بهبهون و جُم جمه، رومز شلووه

علی باز کل خمباز سی جر کلووه

 

طایفه علادینی جاهل و شبرنگ

صُو ریخته و مختاری شو ریت و سرهنگ

 

از طیبی تا بویر احمد دشمن زیاری

شیر شکار کردِ علاء بیایین دیاری

 

یاوری و ناصری پرسید و سرهنگ

طایفه علادینی چطو کنن جنگ؟

 

خان طلا خدا کرم خوش مِرد خوشرنگ

دیدمش صحرا علاء ریخته و سرهنگ

 

تخت مو و ساولک ائن شاه و تهرون

ار خدا بده کمک تیم نئبره جون

 

رو‌ چری و جُم جُمه مازه وباره

گلمحمد داوطلبه توپ بیاره

 

فرج الله هفت ساله بی نَکَند دندون

و ستیر بالون زه چاپ رو و تهرون

 

جنگ اِکرد خداکرم نکرد فلک ناز

چی رُهسم جنگ اِکنه بی توپ و سرباز

 

آفتاب خان طلا وَ نذره پیره

طایفه علادینی یکیش نمیره

 

گلمحمد عبدمحمد شیر دو قطاری

نذبه داده خان طلا توپ بیاری

 

پهلوی بی دینی یه وش ائکنم جنگ

لشکری نابود کردوم افسر و سرهنگ

 

سر ره چل پلکون زَنم یه تیری

بارلا وم برسون چار خاجمیری

 

بی خانم سر قله خدا خدا کِرد

هرکی ره هرکی اومه پُرس خانطلا ک

 

خوم شاهُم، یوسف تیمسار، کاظم حِکومت

شمشیری زیدم وگِل موند تا قیومت

 

کای علیداد مَهدلی وزیر جنگه

طایفه علادینی یکیش نَلنگه

 

هَش بالون پیت ائخره سر کوه حاتم

هنگ زم، سرهنگ زم، شاه در تلاطُم

 

_______________

 

20 بهمن سالروز شهادت سردار آزادیخواه قوم لر خداکرم خانطلا بهمئی بر مردم لر گرامی باد.

وبسایت خانطلا دات کام

http://www.khantela.com/post/57

منابع؛ #کتاب تاریخ سیاسی کهگیلویه از مصطفی تقوی #کتاب قیام علاءالدینی بهمئی از ماندنی رگبار مقدم #کتاب کهگیلویه و ایلات ان از محمد باور

درباره دکتر نادر افشار نادری نویسنده کتاب "ایل بهمئی" بیشتر بدانید.

نادر افشــارنادری در حالی در فوتبال دهه ســی ایران چهره شــد که ما سه فقره نادر افشــار داشــتیم! یک نــادر افشــار در تیــم تاج گوش راســت مــیزد که الان آمریکاســت.
یک نادر افشــاری در دارایــی بود و این نــادر افشــارنادری در نقش دفاع کناری تیم ملی سردسته نادران بود. نادری که نســباش به نادرشــاه افشار در کالت نادری میرســید و از همان دوران نونهالی عاشق دو الف بود: »ادبیات و ایالت«. او ابتدا تصمیم گرفت بــا تیم دوومیدانی مشــهد در رقابتهای قهرمانی کشــور شــرکت کند اما در حین بســتن چمدانش خبر رسید که تیم فوتبال خراســان، گلر ندارد و نادر رفت ایســتاد توی گل و با تکیه بر تیزهوشــی ذاتــی و غریزیاش، گلیم خود را از آب کشــید بیرون. و چنین شد که دکتر اکرامی بزرگ با لفظ »باباجون باباجون« رفت ســراغش. اوج فوتبال نادر در شاهین افســانهای بود که انگار بنیان گذاشته شده بود که فقط دانشــمند و تکنوکرات و مصلح اجتماعی و استاد دانشــگاه پرورش بدهــد. نادر آن روزها تازه زبان فرانســه را آموخته بود که خبردار شــد دانشــگاه آمریکایی بیروت )که همتیمــیاش دکتر برومند کاپیتان شــاهین نیز آنجا تحصیل میکرد( بورســیه گذاشته است. نادر خیز برداشت برای ادامه تحصیل و هنگامی که متوجه شــد زبان رسمی کالج انگلیســی است در عرض شش ماه زبان التین را فوت آب شــد. او دکترایش را در دانشگاه سوربن گرفت )1343 )و هنگامی که به وطن برگشــت، هیچکــس به اندازه دکتر غالمحســین صدیقی خوشحال نشــد که او را دستیار خود در دپارتمان مردمشناســی نظری - رشــته علوم اجتماعی ُ کــرد و وقتی نادر مرد، هیچکس مثــل او به پهنای صورت اشــک نریخت؛ در مرگ آن مرد همیشــه قانع و دانشمند که دانشــگاهیان نمیدانســتند روزگاری عضــو تیم ملی فوتبال ایــران در دهلینو )1951 )بوده و کاپیتان جنتلمن شــاهین عزیز به شمار میرفت. مردی که عمرش را در راه پژوهش درباره کوچندگان ایالت ایران گذاشت اکنون آنقدر عزیزگرامی شده است که روزنامه های سیاسی ایران برایش قدم به قدم ویژهنامه های ســتایش برانگیز چاپ میکنند و فیلمهای مســتند مردمپژوهی او از شبکه های صدا و سیما پخش میشــود. کاش بانو #الویا نویسنده کتاب "زنان ایل بهمئی" زنده بود و اینها را میدید.  
همان دکتر »الویا رسترپو« که از سالهای 1966 به همراه نادر، ســوار بر آن فولکس واگن افســانه ای، راه میافتادند توی ایالت ترکمن، شاهســون، کرد، بلــوچ، لر کهگیلویــه و بویراحمد و نادر با آن دوربین الیکای قدیمی، هزاران عکس سیاه و سفید برمیداشت که قرار بود روزگاری به گنجینه مردمشناســی مصور ایران بدل شود اما بیش از ده هزار اســاید و عکس بیبدیلاش در سالهای بی ثبات اواخر دهه پنجاه و اوایل 60 در دست نااهالن افتاد و از بین رفت. خوب شــد مُرد و ندید که میز مونتاژی که نادر برای تهیه آن، موهایش را سفید کرده و از عالم و آدم منتکشی کرده بود روزگاری تبدیل به دستگاه چاقو تیزکنی شده بود و هیــچ چیز طنزآلودتر از این نبود! 
خدا را شــکر که فیلم بلــوطش به زباله دان تاریخ انداخته نشــد. فیلمی که نادر، جانش را روی آن گذاشــته بود و الویا همیشه به یاد داشت که از ترس اینکه فیلمشان ممنوع شود، ابتدا حلقه فیلمهای بلوط را میفرستادند فرانســه و وقتی که خیالشان راحت شــد که تمام حلقه ها به پاریس رسیده، نادر و الویا یک ماه َ مرخصی گرفتند که فیلم را در پاریس مونتاژ کنند. نادر، مرد ورزش و علم و ادبیات و ســفر بود. سال 55 هم که مؤسسه پژوهشهای دهقانی و عشــایری ایران را در محله فیشرآباد تأسیس کرد توی نهارخوری فسقلیاش یک میز پینگپنگ گذاشــت تا روحیه مردمشناسان جوان ایرانی را سالم و پویا نگه دارد. مرد چهارشــانه هر قدر که حریفان را در فوتبال و پینگپنگ میانداخت در سیاست اما به هماوردی کسی نمیرفت.
با اینکه در روزهای تظاهرات هم با همان دوربین هشــت میلیمتری اش از صفوف مردم فیلمبرداری میکرد و جانش را به خطر میانداخت اما ناگهان برچسبی خورد که منجر به حاشیه نشینی و دلشکستگی اش شد و این داستان، او را به شــدت تکیده کرد. مردی که در قالب یک روشنفکر عملگرا تمام عمرش را در راه پژوهشهای بکر مردمشناسی ایران گذاشت و هرگز در برابر سختیها و بی امکاناتی آخ نگفت ناگهان انگار دلش شکســت و هزارتکه شد. دیگر به ایــن فکر نمیکرد که یک روز که ابرهای هاســوءتفاهم کنار رفتند، باز شــمایل او با آن همه پهلوانی در کار پژوهشــی و فیلمنگاری، در معــرض آفتاب قرار خواهد گرفت.
حاصل کار او، نه بــا بازیهایش در تیم ملی فوتبــال ایران، که با مونوگرافی ایــل بهمئی، با فیلم مســتند بلوط )1346 ) و و و...« در تاریخ خواهد ماند.
قهرمان بزرگ چمن ها و سیاه چادرها در روز 11 تیر 58 در 53 سالگی در حالی جان داد که کتاب »اتوپیا« اثر توماس مور دستش بود و عشق ازلی و ابدیاش »الویا« برای تدفین برادرش بــه کلمبیا رفته بود. این مرد چقدر باید در حوزه علم بزرگ باشد که وقتی خبر مرگش به چهره درخشان تحقیقات اجتماعی ایران دکتر غالمحسین صدیقی میرسد همچون کودکان هق هق بزند و نادرم نادرم صدا کند...
روحش شاد و یادش گرامی باد

سرانجام زندانیان قیام ایل بهمئی علاءالدینی در سال ۱۳۱۶

از آنجا که تعداد زندانیان به زندان رفته بهمئی خیلی زیاد بودن و در آن وقت زندانها و بازداشتگاها به شکل امروز نبوده و فاقد هر گونه ساختمان و وسایل بهداشتی بودند، به نقل از زندانیانی که بعدها به منطقه بازگشته اند ٰ، زندایان را در اتاقهای تاریک و نمناک جای میدادند.با توجه به کمبود وسایل بهداشتی اکثر زندانیان به بیماریهایی مانند وبا و حصبه گرفتار شدند و در همان زندان جان سپردند.و عده ای از آنان را به خاطر ازدواج ولیعهد وقت ایران(محمد رضا شاه)با (فوزیه ) خواهر ملک فاروق پادشاه مصر که در فروردین سال ۱۳۱۸ صورت گرفته بود»ٰعفپ داده و آزاد کردند.

و دیگر زندانیان در همان سیاه چالهای نمناک ماندند و اکثراً فوت شدند.و تنها تعداد اندکی توانستند بر بیماریهای مختفلی که به آن دچار شدند غلبه کنند و جان سالم بدر ببرند، و این افراد در شهریور ۱۳۲۰ یعنی هنگامی که نیروهای آمریکا و انگلیس روسیه در جنگ جهانی دوم وارد خاک میهن شدند رضاشاه را وادار به اصتعفا کردند و از اوضای مملکت استفاده و با گشودن درب زندان توانستند خود را نجات و بعد از ۴ سال زندانی خود را به میان ایل و سرزمین بهمئی برسانند.

زندانیان حدود ۳۰۰ نفر بودند که از آنها فقط ۵۰ الی ۶۰ نفر زنده به محل خود بازگشتند.

(و در این میان شایعات زیادی صورت گرفت که تعدادی از زندانیان را به شهر آستارا در استان اردبیل تبعید کردند.)

منبع:

کتاب قیام علاءالدینی بهمئی علیه حکومت رضا خان

شهرستان لنده مرکز ایل طیبی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 931 پنجشنبه 11 آبان 1396 : 1:04 نظرات (1)

نگاهی به تاریخ شهر لنده در خانطلا دات کام.

 

نام قدیمی شهر  لنده "مهنه" بود، که قدمت آن بسیار زیاد و البته کاملا مشخص نیست.

این شهرستان در گذشته به مرکز ثلاث عشایر بهبهان معروف و زیر نظر فرمانداری بهبهان اداره می‌شده و تا قبل از پیروزی انقلاب، حاکمان و خوانین بسیاری در آن به حکومت پرداختند.

 

بقایای قلعه حکومت خوانین در بخش ثلاث (نام قبلی بخش لنده) از آثار تاریخی لنده می‌باشد.

 

این بخش قبل از تاسیس و تشکیل استان کهگیلویه و بویراحمد در سال 1305 به بخش ثلاث بهبهان شهرت داشته و بسیاری از نقاط مختلف شهرستان‌های کهگیلویه و بهمئی را شامل می‌شد.

شهرستان لنده به مرکزیت شهر لنده در این استان جزء اولین‌هاست و باید به احداث نخستین مدرسه استان(مدرسه اردیبهشت)، نخستین هنگ ژاندارمری، نخستین مرکز ثبت احوال، ثبت نخستین شناسنامه استان در سال 1309 و نخستین مرکز شهرنشینی در استان اشاره کرد که این امر خود گویای قدمت و وسعت این بخش است.

لنده در فرهنگ عمومی

در فرهنگ عمومی از معنای لنده به عنوان مکان گود و عمیق نام برده می‌شود که این به دلیل پایین بودن ارتفاع این شهر نسبت به مناطق پیرامونش می‌باشد.

در تصاویر این واقعیت به وضوح قابل مشاهده ‌است.

لنده از قدیمی‌ترین بخش‌های این استان بوده به گونه‌ای که از سال 1305 تاکنون دارای بخشداری و بیش از 32 بخشدار و یک فرماندار را پذیرا بوده است.

در آخر عرض کنم که در حال حاضر شهر لنده مرکز ایل طیبی میباشد.

 

#بدرقه مجتبی #ایلات لر #طیبی ها #خانطلا دات کام #کهگیلویه #لنده

خانطلا دات کام، معرفی پیشگامان پژوهش در شناخت پهنه بهمئی در دوران قاجار و پس از آن که توانستند به درون مناطق مختلف بهمئی راه یابند:

 

۱-هنری لایارد

بهمئی ها یکی از بزرگترین ایلات کهگیلویه می باشند.

 

۲-بارون دوبد

در سالهای ۱۸۴۰-۱۸۴۱/ ۱۲۵۶-۱۲۵۷ در ایران بود. اون از طریق جنوب غربی بهمئی از راه بهبهان به تشان و از راه امام زاده بابااحمد به طرف تنگ ساولک(سروک)بهمئی جنوبی (بهمئی احمدی) می رود تا آثار باستانی تنگ را مشاهده نماید.

 

۳-حاج میرزا حسن حسینی فسائی:

پس از لایارد انگلیسی و بارون دوبد روسی که همزمان ماموریت هایی را در منطقه ی خوزستان انجام می دادند، اصیل ترین اطلاعات پهنه ی بهمئی و شناخت عشایر بهمئی را حاج میرزا حسن فسایی در تاریخ فارسنامه ناصری به دست میدهد.

 

۴-دکتر بهمن کریمی:

حدود چهل سال پس از چاپ و انتشار تاریخ فارسنامه ناصری دکتر بهمن کریمی در سوم آذرماه ۱۳۱۴ شمسی از بهبهان به دهدشت و با همراهی محمد حسین خان بهمئی از دهدشت برای مشاهده آثار باستانی تنگ ساولک(سروک) حرکت کردند.

 

۵-محمود باور:

در کتاب کوه گیلویه و ایلات آن، در قسمت مربوط ایل بهمئی را به دو بخش احمدی و مهمدی تقسیم کرد و در تقسیمات طایفه ای بهمئی ها را به سه قسمت:

۱-مُهمدی

۲-احمدی

۳-علاءالدینی

تقسیم نموده است و برای هر قسمت شجرنامه ی مستقلی از خوانین آنها تهیه و نام تیره های هر سه قسمت را به همراه نام کلانتر ذکر نموده.

 

۶-منوچهر ضرابی:

ششمین پژوهشگری که در سال ۱۳۴۰ شمسی اطلاعاتی از درون کهگیلویه به ویژه از بویراحمدی ها و بهمئی ها به دست می دهد، که بهمئی را از لحاظ تقسیمات ایلی(بهمئی احمدی ، بهمئی مهمدی ، بهمئی علاءالدینی ، نام رده ها ، سردسیر و گرمسیر ، و رویدادهای درون ایلی را بیان می دارد.

 

۷-علی بلوکباشی:

بلوکباشی در مهرماه ۱۳۴۴ درباره شناخت اجتماعی و اقتصادی بهمئی ها در پانزده صفحه منتشر نمود` که در صفحات مختلف متن، یک نقشه ی مقدماتی کروکی مانند، بیست تصویر محلی و دو شجره ی ایلی با ارزش به دست می دهد.

 

۸-احمد اقتداری:

پژوهش در شناخت خوزستان و کهگیلویه و بویراحمد.

 

۹-دکتر نادر افشار نادری:

کارهای پژوهشی در سرزمین بهمئی منطقه ی لیکک ، قلعه نجف ، مال ملا گُنگه.

 

10-ادوارد ویلیام چالز نوئل

گزارشی از تحولات کهگیلویه و بختیاری(سفرنامه بهمئی) در جنگ جهانی اول.

 

#مجتبی #بدرقه خانطلا دات کام #قوم‌لر #ایلات بهمئی #ولات‌بهمئی

لر بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 497 پنجشنبه 11 آبان 1396 : 0:30 نظرات (0)

من ‌یک ‌لر ‌هستم

متن همبستگی در خانطلا دات کام

 

من از تبار سربدارانم ،وارث صلابت دنا،غرور واصالت بلوط،یکرنگی وسخاوت آسمان

مجنون پر کُنار ودلبسته ی قوس وقزح،گلیم وگَبه ی هفت رنگ نو عروس ایل ،سرمست از بوی پونه وجاشیر کوگُل،مدحوش ماشه ی برنوی سردار مریم و کی لهراسب ،سرسپرده ی معصومیت کهن وعاشقانه های دختر کدخدای سردسیر وخان زاده ی گرمسیر .

آری من یک لر هستم واین برایم مهم وگران سنگ است .

آنسان که نوای نای دستپاک ، زنگنه و رزمجو  ونی کبک شیخ علی مراد را ترجیح میدهم به سمفونی های بتهون و اِستراوینسکی و آنسان که فلسفه را در دکلمه های حسین پناهی می جویم نه نوشته های بی بنیان هِگل ونیچه ،شعرها ودکلمه های رسول سنایی و آزاد نوشته های کی عطا بویر احمدی را ترجیح میدهم به فلسفه بافی نویسندگان خودباخته ی غرب وشرق ..

آنسان که :《برای من خوردن یک فنجان چای داغ در کومه ننه قمر وسط تنگ ماغر هزار بار خواستنی تر از لم دادن در سواحل مالدیو و مدیترانه است 》

آری برادر !هنر یعنی نقش برجسته های تنگ سروک ،چهار طاقی خیر آباد ،وجامانده های بلاد شاپور نه کمپزیسیون شماره پنج کاندینسکی و نقاشی لبخند ژکوند 

آری !اسطوره های استعمارستیز ایل من سردار اسعد ،خداکرم خان بهمئی ،کی لهراسب وکی سرمست هستند نه چگوارا وفیدل کاسترو ..

شیرزنان ایل من از بی بی مریم بختیاری ،بی بی خانم بهمئی(همسرخداکرم خان)وبی بی اقدس بویر احمدی سرمشق می گیرند نه از آنجلینا،آشواریاو جنیفر لوپز 

آری من یک لر هستم از دیار طبیعت ،فرزند خلف وهمیشه سرافراز تاریخ...

نویسنده :فرهاد دانایی

#لر #ایلات لر #خانطلا دات کام #بهمئی #الیمایی #ایلام #ماغر #ساولک

در این پست خانطلا دات آی آر به توضیح مختصری درباره تیره علاءالدینی و در آخر به وجه تسمیه این تیره می پردازد.

 

علاءالدینی ها چه کسانی بودند؟

اجداد این طایفه بهمئی متولیان معابد مقدس ایرانیان باستان یعنی تزنگ و معبد ایلاء (اَلا) یعنی(والا و بلند) بودند. اینان از دوران باستان بر ارتفاعات و بلندی ها عبادت می کردند: درست بمانند طایفه استارکی در بختیاری که آنها هم بر بلندی ها (ایستر یا همان استار) یعنی ستاره مقدس را عبادت می کردند و لذا به آنها ایسترکی می گفتند.

به همین روال علاءالدینی را می توان قدیمی ترین مومنان ایران از دوران باستان دانست. چون در ارتفاعات آلا و اَلا عبادت می کردند. همیشه از قدیم فرزندی را از خود بنام (اَلا-علاء-علاد و غیره) نامگذاری می کردند. شیخ ها از این طایفه مومن اشتیاق یافته اند.

 

در زمان اتابکان لر هم طایفه ای نیز وجود داشت بنام علاء که جناب علیرضا خلیفه زاده نویسنده کتاب هفت شهر لیراوی این طایفه را به رودخانه علاء امروزی در سرزمین بهمئی ربط داد.

 

علاالدینی ها از دهه چهل تا نود:

تیره علاالدینی از بزرگترین تیره های ایل بهمئی است. 

علاالدینی ها در دهه چهل بالغ بر 2900 خانوار بودند که  تا قبل از انقلاب بیشتر در مناطق کوهستانی و جاهای صعب العبور سکونت داشتند و بهمین دلیل این تیره از جنگجویان کوهستان و ماجراجویان ایل بهمئی می باشند. اما بتدریج به مکانهای شهری و روستایی مهاجرت نمودند.

جمعیت آنها بسیار زیاد و گسترده است.: تیره های علاالدینی هم اینک در روستاهای سردو - چل سرخ-چهار دره-پوتو-آبگرمک-ابوالفارس-تنگ چویل-ماوی-علا-دره زرد-رودزیر -ممبی -رود تلخ...و نقاط دیگر سکونت دارند.

تعدادی از تیره های بزرگ علاالدینی به شهرها و مناطق همجوار مانند بهبهان - رامهرمز - باغملک - امیدیه - گچساران - آقاجری - جایزان مهاجرت و اسکان نمودند.

 

علاالدینی به طوایفی چند منشعب می شود: از جمله طایفه های شیخ - محمدی - خواجه امیری - نم طلایی - قنبری - میراحمدی و طوایف کوچکتری که هم پیمان بعضی طوایف مذکورند. تیره علاالدینی به صداقت و دور اندیشی معروف هستند.

این طایفه بزرگ که از تیره مهمدی و ایل بزرگ بهمئی هست یکی از بزرگترین طوایف ایران است که در دوران زندیه قدرت سیاسی فراوانی داشتند.چرا که با بزرگان حکومت ارتباط تنگاتنگی داشتند.و همچنین در دوران جنگ جهانی دوم نیز توسط المانی ها به دلیل قدرت ژنتیکی علاءالدینی ها برای احیای نسل المان مهاجرت کرده‌اند.آنان به عهد و پیمان خود بسیار مقید می باشند.آنان در دوران حکومت پهلوی در مقابل رضا خان یکی از بزرگترین قیام های لر را رقم زدند و رشادت های بزرگی از خود بروز دادند و تعداد زیادی مردان سلحشور خود را در آن قیام از دست دادند.

 

در آخر؛

وجه تسمیه علاءالدینی: بسیار عظیم و بزرگ است اینان از بزرگان دین بوده اند و اگر (علا) را به معنای بزرگ بگیریم یعنی (بزرگ دینان) و اگر (الا) را بمعنای (بلند) بگیریم یعنی آنان که در حکومت الائیم(ایلام) از بلندمرتبهه های دینی بودند و در کوهستانهای بلند و رفیع عبادت می کردند.

گرد آورنده: مجتبی بدرقه

منابع:

کتاب هفت شهر لیراوی - کتاب شهریاران جنوب - ایل ناشناخته عبدالله شهبازی پژوهشی در کوه نشینان فارس سال ۱۳۶۶- تحقیقات نویسنده متن-عبدالله شهبازی شناخت ایلات و عشایر سال ۱۳۶۹.

یاریار بهمئی | نمادهای ایل | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 1564 دوشنبه 08 آبان 1396 : 1:14 نظرات (0)

خانطلا دات کام، بسیاری از مواهب طبیعت دربین ایل و عشایر نماد های خاصی داشتند چه بسا آهنگسازان ایلی در وصف این نمادها یار یار های زیبایی سرودند.

 

۱-چویل  نماد سرسبزی ، طراوت و خرمی و مهم تر پاکی و نازکی   

 

 

چویله وه دس بکنم وه دندون کنم

 پاک   

بنمش زیر زلفلت تا نگره خاک

چویل کوه سیاه بهمئی

 

 

 

۲-کلوس یا کرفس نماد عطر و بوی خوش و نماد غم در هجرگل

 

چی کلوس نر کلوس وه  نر ایورایم   

 

 فکر دوریته ایکنم چاره ای ندارم

 

 

۳-کاوگ یا کبک نماد معشوقه و الهه ی زیبایی

 

کوگم از ممسنی شاهینم وه لیراو

 

دیدمشون وه ماربید تی یک ایخرن  آو

کاوگ در منطقه بهمئی

 

۴-بلی یا بلوط نماد استقامت و تغییرفصول

 

بلی چینون اومدی خوم نبیدم 

کی خدا طاقت بده سال دیه ریته بوینم

 

بلوط  در بهمئی

 

۵-شوار یا کیکم نماد عقیمی و نداشتن سود و فایده

 

چی کیکم بی ثمرم چی داری سایه دارم   

 

چی چویل سوز خرمم چی کلوس مایه دارم

 

 

 

۶-سرو کوهی یا  اوول  نماد عاشق که در هجرمعشوق از درون میسوزد و هر  چندسالی بطور ناخودآگاه درون  زبانه میکشد 

 

چی اوول از من سرا  وا همه دیارم   

 

فکر دوریته ایکنم تش از خوی  ورارم

        

 

۷-گپی یا کبوتر عشق  نماد رسیدن فصل بهار و دلتنگی عید نوروز

 

وه  گپی تو مخون دل ایما وه تنگه

 

هِنگمه خوندن تو زمین سِهه یرُنگه.

 

 

#یاریارهای لری بهمئی #خانطلا دات کام #فرهنگ ایل #اتحاد لرهای بهمئی

ماغر بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 628 دوشنبه 08 آبان 1396 : 0:57 نظرات (0)

ماغر وار پدری | خانطلا دات کام

maghar#

در وصف ماغر و ارزشمندی این منطقه همین بس که منطقه و کوه ماغر بدلیل سوق الجیشی بودن خاص خود همیشه مورد توجه سلاطین ، امرا  و خوانین درهمه ی اعصاربوده است.

 

تا جاییکه مورخین نقل کردند همان دربند پارس که سپاهیان اسکندر از آن عبور کردند تا به پارسه رسیدند همین کوه ماغر بوده است .

 

سنگ نوشته ها و کتیبه های دوران الیمایی در تنگ ساولک(سروک) موید این موضوع است که ماغر در دورانی از تاریخ کاخ شاهان و یا بهتربگویم مرکزحکومت برخی سلاطین بوده است.

 

در عصر حاضر هم بدلیل آب و هوای مساعد و نزدیک ترین نقطه ی سردسیر به گرمسیر و هم داشتن مراتع سرسبز و مهم تر نزدیک بودن به قلعه ی ممبی مرکز حکومت ایل بیگی مورد توجه خاص ایل بهمئی بوده است.

 

یکی از شاخصه های ارزشمند دیگر ماغر ارتفاع بلند آن نسبت به کوه های حوزه ی جغرافیایی بهمئی بوده است که همین امر باعث گردید راهدار دیدبانی را در زمان پهلوی بر تارک این کوه بلند تعبیه کنند.

 

از مولفه های خاص دیگر کوه ماغر این بوده است که این اقلیم زیست گاه وحوشی همچون بز کوهی ، پلنگ ، خرس ، کبک ، خرگوش و دیگر حیوانات کوهی بوده است و این منطقه بدلیل آب وهوای مساعد رویشگاه گیاهان دارویی همچون : تره ی کوهی ، چویل ، اندش ، باده ، جاشیر و پ....می باشد.

 

همه این موارد باعث گردید این منطقه از مناطق بهمئی نشین از آوازه ای ارزشمندی برخوردار گردد.

 

#مهدی پورابراهیمی #خانطلا دات کام #فرهنگ ایل #سرزمین بهمئی #اصالت #طوایف بهمئی #ماغر #کوه حاتم

طایفه کلاه کج بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 4151 دوشنبه 08 آبان 1396 : 0:01 نظرات (8)

در این پست خانطلا دات کام به معرفی طایفه کلاه کج می پردازد.

 

طایفه کلاه کج که به زبان ساسانی "کلاه خَل" هم گفته می شود یکی از طایفه های بسیار مهم ایل بهمئی است که در ابتدا در (لیراو) و (دیشموک) سکونت داشتند و بعداً بدلایل شاید اختلافات داخلی داخلی به جاهای دیگر از جمله علاء و صیدون مهاجرت کردند و بعد در روستاهای (سوال) و در دهستان رود زرد (مانند رود زرد ماشین و رود زرد کاید رفیع و مامتین و هفتکل و رامهرمز ساکن شدند.

ییلاق طایفه کلاه کج کوه غارون و قشلاق آنان در اطراف رامهرمز ، هفتکل و رود زرد می باشد-تعداد زیادی از طایفه کلاه کج به شهرای آغاجری ، اهواز و امیدیه و میانکوه مهاجرت کرده و ساکن شدند.

تعدادی از جوانان برومند و فرهیخته این طایفه بزرگ مدارج علمی و فرهنگی بالایی طی کردند و تعدادی هم به خارج از کشور از جمله آمریکا و اروپا جهت تحصیلات عالیه مهاجرت کردند.

 

#طوایف بهمئی #خانطلا دات کام #کلاه خَل #ایلات بهمئی #مهمدی #احمدی #علاءالدینی #فرهنگ #تمدن #اصالت

در این پست خانطلا دات کام به مختصری از تحقیق محمد شریفی روزنامه نگار خوزستانی در مورد خداکرم خانطلا بهمئی می پردازد.

 

من سالهای 1373 تا 1375 افزون بر چهل نقطه صعب العبور بهمئی علاءالدینی را مورد بازدید قرار دادم و مطابق تحقیقات و محاسباتی که انجام داده بوده­م در آن سالها (زمان شروع این تحقیق یعنی : سال 73 )  حدود 33 نفر از افرادی که در سالهای 1314 تا 1316 خورشیدی خداکرم خان را دیده بودند یا در جرگه افراد او قرار داشتند با آنها وارد گفتگو شدم، این 33 نفر عموماً‌بالای 65 سال سن داشتند و همه آنها دارای وجوهات مشترکی بودند، اسم خداکرم خان را که به زبان می­آوردند زخم های دجله ریزشان سر باز می کرد و مثل باران بهاری اشک می ریختند و ابیات باقی مانده از آن رخداد بزرگ را با اشک و خون زمزمه می کردند.

هرچه از شجاعت های خداکرم خان بهمئی گفته شود،شنیدنی و ستودنی است. اما در این خلاصه نمی گنجد و ضرورت دارد که تحقیقی جداگانه در مورد آن بزرگوار و قیام جوانمردانه اش نوشته شود، او با آن همه مشکلات در زمان دیگری و نداشتن نیروی کافی و اسلحه بسیار دقیق و سنجیده عمل کرد: به عنوان مثال در ۲۷/۶/۱۳۱۶ شمسی در یک شبیخون که به اردوگاه نظامیان در منطقه علاء زد، علاوه بر کشتن ۳۰۰ نفر نظامی، فرماندهی آنها را بنام سرهنگ سقفی هم بدرک واصل کرد.

گاهی در کتب در مورد بعضی انقلابیون معاصر مبالغه بیشماری صورت می گیرد و بعضی پیرایه ها و ارایه ها در ذکر سرگذشت آنها آورده می شود که قرین واقعیت نمی باشد. مثلا در مورد میرزا کوچک خان و در مورد شیخ محمد خیابانی که علیه دولت ظالم وقت قیام کردند، کتب و فیلنامه نوشتند، ولی ذکری از بعضی مبارزین لر بزرگ نشده است. در حالیکه در قیام های بعضی از آن مبارزان شباهتی وجود دارد که آنها داعیه جدایی یک قسمت از خاک کشور را داشتند و با گروهای طرفدار بعضی ابرقدرتها بودند همکاری داشتند، در حالیکه مردی چون خداکرم خان بهمئی جزء حمایت از مردم بیگناه و مبارزه با ظلم قیام نکرد و اصلا در فکر تجزیه ایران بزرگ نبود.

 

#محمد شریفی #خانطلا دات کام #فرهنگ #تمدن #خداکرم خان بهمئی #کای بره ولیخون #علیداد مهدلی #گلمحمد عبدمحمد

منطقه منگار در منگشت بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 602 جمعه 05 آبان 1396 : 22:46 نظرات (0)

مُنگار یکی از مناطق زیبای سرزمین بهمئی.

خانطلا دات کام

اندکی از شهرستان باغملک در استان خوزستان به سمت کوه سر به فلک کشیده منگشت در منطقه صیدون که بروید باغ های گردویی را می بینید که عشایر و روستاییان آن منطقه سالیان سال است عمر خود را برای حفظ و نگهداری و بارور نمودن آنها صرف کرده اند. 

 

منطقه منگار صیدون دارای آب و هوایی ییلاقی است که معمولا دمای هوای آن با دمای هوای مرکز استان اختلاف زیادی دارد و در واقع خیلی خنک تر است و محل مناسبی برای گردشگری مردم استان می باشد .

سالیان درازی است که این مناطق به عنوان مرکز اصلی تولید و فروش گردو در شهرستان و استان مطرح بوده و بازارچه های قدیمی فروش گردو و خشکبار آن قدمت زیادی دارد و علاوه بر دارا بودن غرفه های فروش در منطقه امامزاده عبدالله باعث جذب گردشگر داخلی و خارجی به این شهرستان و باغ های گردوی آن شده است.

 

#خانطلا دات کام #سرزمین بهمئی #ولات لر #مُنگار بهمئی

شیر بهره(وهره) در بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 525 جمعه 05 آبان 1396 : 22:32 نظرات (0)

در این پست خانطلا دات کام به اصطلاح شیر وهره در میان مردم بهمئی می پردازد.

 

اصطلاح "شیر وهره" صحیح است.

"وهر" واژه لری "بهره"است.

در زبان لری بویژه زبان بهمئی بسیاری از واژگانی که در آن" ب "به کار رفته است تبدیل به "و "شده است و شاید این دگر گونی برعکس بوده و تبدیل " و "به " ب" صورت گرفته باشد.

بهره=وهره

شیر وهر=شیر بهره

بهر  و بهره از تقسیم کردن می آید و زنان عشایر وقتی محاسبه می کردند که مقدار شیر دوشی آنان از گوسفندان به میزانی نیست که خود به تنهایی آن شیر را تبدیل به ماست و سپس دوغ و کره و روغن و کشک و قرا و...نمایند،لذا به صورت اشتراکی همه شیرهای دوشیده شده را یکجا جمع می کردند و به صورت رسم تعاونی و اشتراکی آن شیر ها را هر روز به یک نفر می سپردند تا آن محصول را تبدیل به مواد لبنی نماید.

مشکلی که وجود داشت اندازه  مقدار متفاوت شیر دوشی ها بود.

زنان لر بویژه زنان بهمنی از وسیله اندازه گیری که می توان آن را خط کش لر نامید استفاده می کردند و نام آن وسیله اندازه گیری را "نکار" می گفتند و هر بار مقدار شیر هر خانوار عشایری را با آن اندازه می گرفتند.

هر بار شیر را در ظرفی ریخته و با  نکار اندازه می گرفتند، معمولا یک واحد نکار مقدار کمترین شیر در طرح مشارکتی بود و بقیه شیرها را بر پایه آن می سنجیدند.

این بده بستانها چنان دقیق بود که روح تعاونی و مشارکت در طرح را به خوبی نشان می دهد و محصول ایجاد شده در اثر شیر وهر بسیار بیشتر از محصولات بدست آمده انفرادی بود.

#حمدالله جاویدان #خانطلا دات کام #آداب رسوم #نسیم بهمئی #کهگیلویه #شیر بهره

کرد زنگنه ها و کهگیلویه | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 710 جمعه 05 آبان 1396 : 22:25 نظرات (0)

توضیحی درباره ورود کُرد زنگنه ها به خاک کهگیلویه در خانطلا دات کام.

 

در اواسط قرن هفدهم شاه سلطان حسین آخرین پادشاه صفوی طایفه کُرد زنگنه را که از طوایف کرد است از کرمانشاه به منطقه #دالون کوچاند.

کلبعلی سلطان و علیقلی سلطان روسای این طایفه بودند که گفته می شود 18000 خانوار به همراه داشت و یکی از طوایف کهگیلویه به اسم شیخ علی (احتمالا شیرعلی یا همون شیرعالی بودند) که در آنجا بودند، را بیرون کردند و زنگنه ها را ساکن کردند.

چندی بعد بسیاری از زنگنه ها از کهگیلویه به کرمانشاه مراجعت کردند، و باقی زنگنه ها زیر شاخه و وابسته جانکی ها شدند.

#کتاب #سفرنامه بهمئی #ادوارد چارلز #نوئل #خانطلا دات کام #کهگیلویه #سرزمین بهمئی

در این پست خانطلا دات کام به توضیحی درباره بنای تاریخی چارتاغ می پردازد.

 

نوشتار اصلی: چار تاق

بهمئی‌ها برای احترام به بزرگان ایل اتاقی ایوان شکل و بصورت معماری منحصر به فردی از گچ و سنگ  برروی قبر آنان درست میکردند. این ایوان یا همون چار تاق توسط بناها و معماران مخصوص ساخته میشد قبلا بدلیل نبود تاوه گچ ساز امروزی گچ را در چاله های مخصوص با مخلوط کردن با آب میساختند و تعداد زیادی از مردم طایفه از محل چاله تا محلی که بنا مشغول ساختن چار تاق بود به ردیف گچ را از محل چاله تا محل استقرار بنا بصورت دست به دست انتقال میدادند اینکار هم یک نوع همیاری بود هم یجورایی شریک بودن در غم متوفی.

#مهدی_پور_ابراهیمی


گویند که در قدیم ساسانیان هم به همین شکل بنایی رو بر سر قبر مردگانشان میساختند.

#خانطلا دات کام #فرهنگ ایل #بناهای تاریخی #چارتاغ #آداب رسوم ایل

ضرب المثل های لری بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 2597 جمعه 05 آبان 1396 : 11:46 نظرات (0)

ضرب المثل های معروف ایل بهمئی در خانطلا دات کام.


  • ضرب المثل لری بهمئی 1

ضرب المثل لری بهمئی که در استانهای کهگیلویه و بویراحمد تا استان خوزستان بیشتر بین مردم رایج است

 

  • ضرب المثل لری بهمئی 2

 

ضرب المثل لری بهمئی

 

  • ضرب المثل لری بهمئی 3

 

ضرب المثل لری بهمئی

 

  • ضرب المثل لری بهمئی 4

 

ضرب المثل لری بهمئی در خوزستان و کهگیلویه

 

  • ضرب المثل لری بهمئی 5

 

ضرب المثل لری بهمئی در خوزستان و کهگیلویه

 

  • ضرب المثل لری بهمئی 6

 

ضرب المثل لری بهمئی

 

#ضرب #المثل #لری #بهمئی #خانطلا دات کام #نسیم بهمئی #فرهنگ بهمئی

با نظرات شما در بهتر شدن وب سایت خانطلا دات کام به ما کمک کنید

لطفا هرگونه اطلاعاتی از جمله عکس یا پیشینه طوایف بهمئی را دارید برای ما ارسال کنید

 

آئینهای پیشین لرهای بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 395 پنجشنبه 04 آبان 1396 : 20:33 نظرات (0)
نگاهی به آئینهای پیشین ایل بهمئی در خانطلا دات کام.
#دِمــــــه:
#dema
#تعریف:
سپردن جنازه/مرده به خاک برای زمانی اندک

با نگاه به اینکه کوچ و کوچ نشینی از پایه های ویژه زندگی عشایری ایل بهمئی بوده است،هر زمان که در هنگام کوچ کسی از اهالی مال/وار چشم از جهان میبست او را در جایی برای زمانی کوتاه چند هفته یا چند ماهه به خدا میسپردند تا پس از پایان #کوچ یا #مال_کنون جنازه را به دیار خود برگردانند و خاکسپاری کنند.
گویند در این زمان کوتاه جنازه سالم میماند.

#شرح:
در راه #سردسیر یا #گرمسیر که کوچهای فصلی و چندماهه بودند رخدادهایی برایشان رخ میداد که گاها" به شوندی مرگ یکی از همراهان را به دنبال داشت،و از آنجاییکه مردمان ایل بهمئی بر این باور بودند که هر کسی را در دیار و سرزمین خود خاک کنند و حتی در سروده هایشان بارها از زبان رفتگان و درگذشتگان خود چنین درخواستی را سروده اند:
#وه_غریبی_خاکم_مکنین!
و از سویی در میانه های راه گرمسیر و سردسیر امکان انجام چنین کاری را نداشتند بر آن میشدند که جنازه را برای #چندین_روز_هفته_ماه به خدا بسپارند و ادامه راه خود را روند.

پس از آن حضور یک ملاء و توسط ایشان جنازه رو به خدا میسپردند تا ایل از ییلاق(سرحد) سردسیر و یا قشلاق/گرمسیر برگردند.

سپس مردان ایل/مال چند تخته سنگ بزرگ آماده و فراهم میکردند و جنازه را اندرون ملحفه میگذاشتند و میپیچاندند و روی سنگها میگذاشتند.
پس از آن دور جنازه را یک چهاردیواری/اتاقک گِلی کوچک درست میکردند و یک درب کوچک برای آن میگذاشتند تا در آینده ای نه چندان دور پس از بازگشت از گرمسیر یا سردسیر و کوچ دوباره بتوانند جنازه را در بیاورند.
گفته میشود که در این  زمان باید یک خانوار از ایل بعنوان نگهبان و پاسبانی از این جنازه میماند و نگهداری میکرد تا مبادا جانواران کوهستان #خرس یا #گرگ یا #کفتار جنازه را در نیاورده و از میان نبرند.

همچنین گفته میشود که در زمان سپردن جنازه به شیوه شگفت انگیزی این جانواران خزنده و گزنده و نشخوارکننده مانند #مار یا #مورچه و یا #گونه های دیگر بهیچوجه به این جناره نزدیک نمیشدند.
در پایان پس از پایان قشلاق/ییلاق و بازگشت از کوچ جنازه را همانگونه که به خدایشان و خاک سپرده بودند از خدا و خاک میگرفتند و به سمت مال خود میبردند و آئین خاکسپاری همیشگی را انجام میدادند.

گرد آورنده: امیر جشن

#اصالت بهمئی #خانطلا دات کام #فرهنگ بهمئی #رسانه نسیم بهمئی
 

با نظرات شما در بهتر شدن وب سایت خانطلا دات کام به ما کمک کنید

لطفا هرگونه اطلاعاتی از جمله عکس یا پیشینه طوایف بهمئی را دارید برای ما ارسال کنید

 

ازدواج در بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 617 پنجشنبه 04 آبان 1396 : 0:53 نظرات (0)

در این پست خانطلا دات کام به توضیحی درباره آداب و رسوم گذشته ایل بهمئی در ازدواج می پردازد.

 

درزمان های نه چندان دور مردم بهمئی والدین، همسرفرزندانشان رامشخص ومعرفی می نمدند وچندنفرازطرف خانواده ی داماد به خواستگاری می رفتند. وبا گرفتن جواب مثبت (بله برون) رسم نشانه بندان جاری می گشت . نشانه بندان (نامزدی) عبارت است از اینکه طلا، زیورآلات ولباسی برای عروس تهیه می شد که نشانه ی تعلق دختر به داماداست

درمراسم کدخدایی اکثرا ریش سفیدان ازدوخانواده جمع، وپس ازصرف ناهار یا شام درمورد مشخص کردن شیربها و مهریه ،مشورت وتصمیم گیری می نمودند. بستگان عروس ابتدا مبلغ پول یا جنسی را مشخص، وپس از آن بزرگان طایفه ی داماد چانه زنی راشروع می کردند. بعدازمشخص شدن مهریه

(پشت قواله شامل مهرحاضر و مهرغائب) و شیربهاء بصورت مجلسی تنظیم می گشت. بدین ترتیب مراسم کدخدایی به پایان می رسید. برطبق عرف آن شب داماد درخانه ی عروس می ماند نکته ی قابل توجه اینکه عروس وداماد ازروز خواستگاری تاروز عروسی، درحالت قهر بودند وعروس مدام ازداماد درحال فرار بود، گرچه دردل هوای همدیگر را داشتند. باایجاد این پیوند خانواده ی عروس وداماد در اکثردسته بندیها وتشکلهای قبیله ای وسیاسی شریک و هم برد(هم سنگ) یکدیگربودند.

ازکدخدایی تامراسم عروسی داماد با خانواده ی عروس درارتباط بود. در کارهای خانواده ی عروس همانندچیدن غله، کوچ قبیله، ساختن خانه و... به شدت برای نشان دادن شیدایی وسرسپردگی خود کار می کرد.

اداب رسوم مراسم ازدواج عشایر لر بهمئی در گذشته

مادر عروس که " خَسی " خوانده می شد تلاش می کرد بهترین قسمت غذا را درسفره جلوی داماد بگذارد واین غذا را " خَسی تپنک "می گفتند. باسپری شدن ایامی چند عروسی برگزار می گشت واز یک هفته تا چندروز بعدشادی،سازودهل کار می کرد، مردم دوباره دعوت وپس از صرف ناهاریاشام ،ملا یاروحانی محلی خطبه ی عقدرا جاری می نمود.

(برای گرفتن بله اززبان عروس پدر داماد مبلغی بعنوان " زون گشون " به عروس می داد.) درپایان عروس راکه آرایش به زیورآلات محلی ومعطر به میخک بود، و براسب(مادیان) هلهله کنان به خانه ی داماد می بردند. این مراسم را دراصطلاح محلی " دعوتی " ویا " داوتی " می گفتند.

 

مادر عروس تعدادی ازلوازم جهیزیه را مهیا وهمراه عروس می فرستادند که عبارتند از: (شَله،گِلیم،تاوه،تَوک،قفه، تَویزه،حور،خورجین برای ساخت نان وغیره ...) خانواده ی داماد برای عروس حجله ای می بستند که دراصطلاح به آن  " حِله " می گفتند ومعمولا تا چندروز این حجله بسته بود.

در این بین آداب ورسوم دیگری وجود داشت که عبارتند از:

بستن قند به کمر عروس:

برای سفید وشیرین بودن بخت عروس

قربانی کردن گوسفند در جلوی پای عروس هنگامی که به خانه ی داماد می رسد.

دادن قبا دایی دختر ازطرف داماد "قوای هالو" که به منظور جلب رضایت دایی انجام می پذیرفت. نقش دایی در مراسم "بله برون" بسیار اساسی است.

گذاشتن تخم مرغ ودانه ی جو زیر پای عروس وداماد که برای دور کردن چشم حسود انجام می گیرد.

 عروس برسر دختران نوجوان و جوان دست می کشید تابخت آنها گشوده شود.

 سرپاگِرونی: پدرداماد هدیه ای که اکثرا به صورت جنسی(گاویاحیوانی دیگر) به عروس می داد تا درخانه ی داماد بنشیند "پاگِشون".

 

پس پرده: زنان خانواده ی عروس بعدازسه روز که ازعروسی گذشت با هدایائی به دیدار عروس می آیند. خانواده ی داماد هم هدایایی به آنان می دادند.

سرکشی: بعداز گذشت چندین شبانه روز عروس به خانواده ی خود سرکشی می کند وچندروزی برای یادگیری برخی ازامورزندگی درخانه ی پدر می ماند تا اینکه ازطرف خانواده ی داماد می آمدند واو را به خانه برمی گرداندند. ازآن پس بصورت رسمی زندگی مشترک شروع میشود.واطلبونی

رسم چوب بازی: درهنگام عروسی همراه با ساز ودهل مراسمی به نام چوب بازی انجام می گرفت.

                                بازی چوب بازی یا ترکه بازی میان مردم بهمئی

دراین بازی مردان طایفه ی عروس در یک طرف ومردان طایفه ی داماد در طرف دیگر قرار می گرفتند. به ترتیب دو نفرازدو گروه به جنگ هم می رفتند وهمراه با شادی ساز ودهل حمله ودفاع راشروع می کردند.

 

دیار بهمئی_تالیف دانشگاه یاسوج

#خانطلا دات کام #طوایف بهمئی #ایلات لر #داوَتی #اصالت #فرهنگ #بازماندگان_الیمائیان

حمله محمود افغان به کهگیلویه | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 1155 پنجشنبه 04 آبان 1396 : 0:43 نظرات (0)

هجوم سپاه محمود افغان به کهگیلویه و بهبهان.

خانطلا دات کام

محمود افغان پس از تسخیر شهر اصفهان و پرداختن اخرین پادشاه صفویه شاه سلطان حسین صفوی در سال ۱۱۳۵ هجری شمسی و استیلا بر تمام جنوب ایران با نیرویی حدود سی هزار نفر سوار و تفنگچینی برای تسخیر بهبهان و کوه گیلویه در سال ۱۱۳۶ هجری قمری حرکت نموده و وارد نواحی بهبهان گشت ایلات رشید و جنگجوی کوه گیلویه از همجا برای مقابله با سپاه افغان گرد امدند و با نداشتن وسایل لازمه و فقدان تجهیزات متواتر می نمودند. محمود تصمیم گرفت در مرحله نخست بهبهان را که مرکز قوای ایلات شناخته می شد و در اخیار میرزا قوام الدین طباطبایی بود بدست آورد سپس ایلات را مطیع خود سازد این بود که شخر بهبهان را در محاصره در آورد ولی کاری از پیش نبرد.

محاصره بیشتر از سه ماه دوام یافت، تفنگچینی های شهری و ایلات شب روز سپاه نیرومند افغان را مورد حمله قرار داده و مخصوصا راه رسانیدن خوار و بار آنها را از هر سو قطع کردند.

چون محمود افغان از تسخیر بهبهان نامید گشت و گرمی هوا و کمی خواروبار نیز آنها را به ستوده آورده بود مجبور به مراجعت به اصفهان گردید بدین جهت ایلات کهگیلویه و مردمان بهبهان آثار برجسته ای از خود در تاریخ ایران بجای گذاشتند و این پیشامد در سال ۱۱۳۶ هجری قمری روی داده است.

 

#کتاب کهگیلویه و ایلات آن #خانطلا دات کام #بهمئی الیمایی #ایلات گیلویه #شکست افغان

معرفی مِهرکَینو(مهربانو) حکیمه کمایی شاعر پر افتخار ایل بزرگ بهمئی در خانطلا دات کام.

 

مهرکَینو کمایی زاده شده در شهر آبادان ساکن در شهر امیدیه است.

 

در دو سالگی بر اثر شیوع بیماری فلج اطفال ،بیمارو معلول جسمی و حرکتی شد

تا ده سالگی باتمام پیگیری های پدرش جهت  درمان  ،نمی تونست راه برود.و با آغوش پدر و مادر به مدرسه برده میشد.

ابتدا آنقدر معلولیت کلی بود که بستگان ایشان پیشنهاد آسایشگاه به والدینشون دادند اما اونا زندگیشون را فروختند،تا اینکه دستهای حکیمه تکلم و...خوب شدند.

ازهمان کودکی بخاطر یک جانشستن نقاشی و نوشتن مونس میهرکینو کمایی شد...

اما نوشتن شعر را از دوران راهنمایی با نوشتن شعارهای جنگ وصبحگاهی شروع کرد

مثل سوپراتاندارد را دود هوا می کنیم

مدرسه ی فیروز رازنو  بنا می کنیم

و کم کم نوحه و بعدها خاطرات وداستانهای کوتاه...

حکیمه کمایی شاعر بهمئی تبار از شاعران بزرگ خوزستان و شهر امیدیه

بخشی از هنرهای مهرکینو کمایی؛

ایشان مربی خیاطی و همچنین مربی نقاشی در خانه خود میباشد.

 

نبوغ و استعداد ایشان از دوران دبستان برای دوستان و بستگان و آشنایان پیرامون خود شناخته شده و از همان آغازین دوران دبستان متن ها و نوشته هایش روی همگان تاثیر گذاشت و همیشه در درس انشاء نه تنها برای خود،که برای دیگران هم انشاء مینوشت.

تحصیلات این بانوی فرهیخته با نگاه به شرایط زندگی اش ایجاب کرد که تنها دوران #راهنمایی را به پایان برساند.

 

ایشان رنج زندگی و سختی هایش را با سرپرستی چهار برادر و مادر بیمارش چشید و خم به ابرو نیاورد و کمر خم نکرد.جنگید تا به آنچه میخواست رسید.

همسر ایشان آزاده ای جانباز و یادگاری از یادگاران هشت سال دفاع مقدس هست.دو پسر دارد و یک و عروس و یک نوه،

ایشان چهارده/۱۴ سال عضو هیئت مدیره انجمن شعر بودند.

 

کتاب "صدای پای دیروز" نوشته ایشان هست که به چاپ رسید.

 

مجموعه خاطرات دفاع مقدس و چند کتاب الکترونیکی از ایشان در دست هست

 

دارای ۲۸ رتبه در سطح کشوری و منطقه ای و استانی میباشد

 

بیست/۲۰ ترانه آزاد از ایشان کار شده است

 

اشعار و ترانه هایش را خوانندگان کشور افغانستان خوانده و همچنین قرار کار در آینده با خواننده مشکی پوش رضاصادقی و دیدار با ایشان در رزومه کاری وی هست.

 

در سال ۹۵ بعنوان مادر نمونه شناخته شد که دعوت به پایتخت کشور/تهران را نپذیرفتند که در همین راستا گروهی به همراهی خواننده پاپ علی فانی به امیدیه آمده اند و ترانه (به طه به یاسین) برای نخستین بار بصورت زنده در امیدیه اجرا شد.

 

دارای آثاری ست که در کنگره ها و همایشها برگزیده و ثبت شدند

 

در ۵ مهرماه سال ۹۵ در مجله جوانان دعوت و مصاحبه کردند

مهرکینو(مهربانو) حکیمه کمایی شاعر بهمئی تبار ساکن استان خوزستان شهر امیدیه

در حوزه لری چند سروده/شعر در جریان سخنان وزیر ارشاد کشور و همچنین درگیریهای طایفه ای داشته که جای بسی پندگیری و تحسین دارند.

سروده هایش رنگ حماسی داشته و از عشق و عرفان هم میسراید.

طبیعت در دل سروده هایش جا دارد.

 

  • سروده های:
  • اروند
  • ماه رمضون
  • عیدی ما یادت نره
  • امیــدیه شهرمونه

توسط خوانندگان خوانده شد.

و در آخر؛

ترانه #مادر با صدای شریفی از بهترین ترانه ها و کارهای مهرکینو(مهربانو) کمایی میباشد.

 

خانطلا دات کام - ایل بهمئی الیمایی - حکیمه کمایی - اصالت لر بهمئی _ نسیم بهمئی

نان گندم در بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 384 یکشنبه 30 مهر 1396 : 19:17 نظرات (0)

در این پست خانطلا دات کام و نحوه تهیه نان گندم در میان مردم بهمئی می پردازد.

 

گندمی را که با زحمات و مرارت های زیاد توسط مردان ایل (البته با همکاری زنان ایل ) تهیه می شد از انبار یا تَکُل خارج می کردند و به باد می زدند تا احیانا اگر خار وخاشاکی و یا ریگ و *کُلُمی* (کلوخی که از گِل درست شده باشد) داشت گرفته شود وسپس وارد *(هور)* ""وسیله نگهداری غلات که از پشم گوسفند و در رنگهای مختلف توسط زنان هنرمند ایل بافته می شد "" ، می کردند و سوار قاطر یا الاغ می کردند و یا توسط وسایل جابجایی دیگر مانند تراکتور و ماشین و حتی موتورسیکلت  به آسیاو و این اواخر به مکینه می بردند ، لینه مکینه(صاحب مکینه) بعد از برداشتن مقداری از همان گندمها جهت کرایه، گندمها را آسیاب می کرد واین رفت و برگشت گاهی تا دوشبانه روز هم طول می کشید 

 

صبح زود کیِنو هونه(خانم خانه) بعد از رد کردن بز و گوسفندها و چایی و نوشتا دادن به مرد خانه ،وروانه کردن  آنها پی کار روزانه خود ، سر چشمه می رفت و یک مشک بزرگ بر دوش و مشک کوچکتری روی آن ویک بشکه ده الی پانزده لیتری در یک دست ویک آفتابه آب در دست دیگر به خانه می آمد و بلافاصله مقداری آرد از هور در می آورد و در ظرفی به نام لَگَن می ریخت و مقداری از آب تازه آورده که ولرم باشد روی آردها می ریخت و ابتدا با دست خوب قاطی می کرد و سپس با مُچ هر دوست خمیر را چنان می کوبید تا سفت وسخت شود این کار *(چِرْوَنیدَن هَویر)*می گفتند 

نان گندم در بهمئی

 

طوری که بشود آن را تبدیل به چانه کرد سپس روی آن را می پوشانید و به تهیه آتش لازم می پرداخت که برای آتش از پشکل بز و گوسفندان و تَکَه های الاغ ها و گاوها و بعضا هم از هیمه های درختان مختلف از جمله درخت بلوط، کنار و بَنگَرو استفاده می کرد و تاوه را روی آتش می گذاشت و با پهن کردن سفره مخصوص پخت نان به نام *تَگین* و ریختن مقداری آرد روی آن در کنار آتش و تاوه به طوریکه با دراز کردن دستش بتواند به تاوه دسترسی داشته  باشد ، شروع به چانه کردن خمیر وقراردادن چانه ها روی تَگین می کرد و سپس شروع به پخت نان می کرد 

 

زنان ایل به دو صورت نانها را می پختند 

 

  •  1 – *سرتاوه*: در این روش بعد از پهن کردن چانه با تیر (چوب مخصوص نان پزی به کلفتی انگشت شست دست و به درازی  حدود 60الی 70سانتی متر ) روی تَوَک (وسیله زیر چانه جهت پهن کردن چانه روی آن)توسط تیر نان را روی تاوه قرار می داد و بلافاصله شروع به پهن کردن چانه بعدی می نمود و این نان را روی نان قبلی می گذاشت و هر دو نان را وارو می کرد تا همیشه یک طرف نان روی تاوه قرار گیرد و بعد چانه بعدی هم به همین صورت تا حدود 15 ایل 20چانه ادامه می داد که به این مجموعه یک سرتاوه نان می گفتند و این سرتاوه نان را در قُفَه (وسیله نگهداری نان )می گذاشت و شروع به پخت سرتاوه دیگر می نمود

 

 

  •  2 – *تاوه پُز* : در این روش که معمولا با همکاری یکی از فرزندان (بیشتر مواقع از فرزندان دختر)یا با کمک خانم همسایه صورت می گرفت به این صورت بود که بعد از گذاشتن نان روی تاوه صبر می کردند تا یک طرف نان که برشته شد آن را وارو می کردند تا طرف دیگر نان نیز با تاوه تماس داشته باشد و برشته شود سپس اقدام به تهیه نان بعدی می کردند که این نانها خوشمزه تر بودند اما وقت گیر بود و زمانیکه خانم خانه وقت کافی داشت از این روش استفاده می کرد 

نان گندم(دیندا تاوه)

در هر صورت بعد از پایان پخت چانه ها معمولا دو یا سه چانه آخری را روی هم می گذاشتند و یک نان کلفت به نام *(دیندا تاوه )* تهیه می کردندکه معمولا به فردی که در تهیه نان و تش و تاوه کمک کار خانم بود می دادند و گاهی هم به پاس زحمات مرد خانه پنهان می شد تا مرد به خانه بیایدو با  هم با روغن حیوانی (روغن خَش) میل می کردند که بسیار خوشمزه و گوارا بود 

 

البته گاهی یک نان کلفت هم ابتدا تهیه می کردند به نام نان *سَرتاوه* یا *نهاتاوه* که اون هم دو چانه را روی هم می گذاشتند و به افرادی می دادند که زیاد عجله می کردند 

 

نویسنده: کیهان جان فزا

خانطلا دات کام - کانال تلگرام بهمئی الیمایی - نسیم بهمئی - فرهنگ بهمئی - نان گندم در میان مردم بهمئی

بافتنی ها در بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 359 شنبه 29 مهر 1396 : 21:12 نظرات (0)

در این پست خانطلا دات کام به معرفی بافتنی ها در ایل می پردازد

 

بافتن قالیچه 6 متری (2*3متر)

 

بافتنی های بسیار زیادی در ایل بهمئی از قدیم مرسوم بوده و اغلب توسط کینوان(بانوان) ایل بافته می شد اما گاهی در بافتن مردان نیز کمک می کردندکه به تعدادی از آنها اشاره می کنم :

 

 *قالی ، قالیچه ، زِرمُهری (سجاده)،گلیم ،جاجیم ، لَت بهوُن ،هور ،شَلَه،کولوُن، آسار(افساراسب یا الاغ )، وِرِس،آوار ،مِتَنگ، شلیف، بَنَه،دَسبَند برای بستن   بچه ها در گهواره ، سَلَه(که از چوب نازک درخت بام با مهارت خاصی بافته می شد )،خوُرج ، خورجین، تَکَل ،توُرجول* ، و و و ...اخیرا هم مشاهده شده با استفاده از کانوا زنان به بافتن *شال گردن ، پیژامه ،کیسه و لیف حمام کمربند* و چیزهای دیگر اقدام  نمودند 

 

 

بافت بهون - گلیم - قالیچه توسط کینوان ایل بهمئی

 

از جمله صنایع دستی بافتنی در ایل بهمئی  قالیچه های 6 متر مربعی (دو متر عرض  در سه مترطول ) که به قالیچه های *((سوُ وُ دوُ))* معروف بودند توسط تعدادی از زنان کدبانوی ایل بافته می شد .همه زنان ایل توانایی بافتن این نوع قالیچه را نداشتند فقط بعضی از کدبانوها که می شود گفت حدود 50درصدشان این رشته را از مادر خود به ارث می بردند و 50درصد دیگرشان که متاثر از محیط و یادگیری و زنان همسایه بود توانایی بافتن این نوع قالیچه های پرطرفدار را داشتند (همان بحث تقابل وراثت و محیط که از ادوار قدیم مرسوم بوده است). 

 

 

 

.برای بافتن این نوع قالی به ابزار و وسایل خاصی نیاز بود که عبارت بودند از : دو عدد چوب محکم و سفت ویک چوب دیگر به همین اندازه اما کمی باریکتر یک ترکه آهنی که به آن سیخ هم می گفتند به طول 2الی 2.5متر ،دو عدد وِرِس ، چهار عدد میخ چوبی یا آهنی ،غَرَه، کَرکیت ، قیچی مخصوص ، رُنجِک ، انواع بند مخصوص و و 

 

 

زن کدبانوی ایل ابتدا پشم گوسفندان را بعد از اینکه در فصل بهار چیده می شدند به رودخانه می برد و اقدام به شستن آنها می نمود تا از هرگونه آلودگی پاک شوند بعد در حیاط خانه آنها را پهن می کرد تا توسط نور آفتاب خشک شوند سپس توسط چوب مخصوصی که از درخت بلوط یا انار ویا حتی بنگرو تهیه شده بود و به آن *تَرکه* می گفتند اقدام به حلاجی پشم ها می نمود، از آنجا که این حلاجی کافی نبود سپس با دست اقدام به حلاجی مجدد می کرد که به این حلاجی دوباره *((دِشَنیدَن))*می گفتند ، پشم ها پس از دِشَنیدَن با وسیله مخصوصی به نام *پَرَه* ریسیده می شدند که به این کار *گردَنیدَن* پشم ها می گفتند ،اکثر خانمها این کار ((پَرَه گردَنیدن ))را موقعی که معمولا برای چرانیدن *مَندالَل*(بزغاله ها و بره ها)در حالیکه بچه خردسالش نیز بر دوشش بود انجام می دادند .بعد این رشته های ریسیده شده را که روی هم جمع می کردند به آن *کُلُم* می گفتند، یک رشته برای کار ،باریک بود و مقاومت نداشت ، سپس دو کُلُم را توسط ابزار دیگری به نام *((دیک غَچَه ))* به هم می بافتند و حالا به این نخ *«بَند»* می گفتند سپس این بندها را به دسته هایی به طول70 الی  80سانتی متر در می آوردند از قبل دیگ رنگرزی و انواع رنگ مورد نیاز را تدارک دیده بودند این دسته های بند را به تعداد مورد نیاز در رنگ مخصوص می گذاشتند و چند ساعتی اجازه می دادند که بندها در آب و رنگ خوب  قُل بزنند تا بند خوب رنگ بگیرد  سپس آنها روی طناب یا روی دیوار سنگی حیاط *کَرَّه* یا روی تخت ها و وسایل دیگر پهن می کردند تا خشک شوند ، مجددا این بندها را به کُلُم تبدیل می کردند اما این بار کُلُم رنگی ، این بندها که از پشم گوسفند بودند جهت پود قالی و بافت اصلی قالی که به آن *«رِند»* می گفتند قابل استفاده بود .

 

اما جهت تار قالی همین کارها را با موی بزها انجام می دادند که به این بند *«چِرچِر»* می گفتند و خیلی محکم تر از بندهای پشم گوسفندان بود ولی آن را رنگ نمی کردند .

 

پس از تهیه بندهای مختلف در روزی نیک که از کسانی که حساب و کتاب ماههای قمری دستشان بود اطلاعات می گرفتند وبه اصطلاح در یک ساعت نیک و با توکل برخدای متعال و استعانت از درگاه احدیت شروع به *تَنیدن تَندار(تَمدار)* می کردندبرای این کار ابتدا دو چوب محکم به طول حدود 2 الی 2.5 متر و به کلفتی2 اینچ و یک چوب دیگر به همین درازا اما کمی باریکتر و چهار عدد میخ چوبی و یا آهنی و دو عدد وِرِس  از قبل آماده  می کردند. در این کار چون کمی سختی خاص خودش را داشت مردها حتما  کمک می کردند  . ابتدا دو تا از میخ ها را در نقطه مناسبی از محلی که می خواستند در آنجا کار قالی بافی را انجام دهند ،می کوبیدند سپس یکی از چوبها را قبل از این میخ ها قرار می دادند ودو تا سنگ زیر دوسر چوب قرار می دادند تا چوب بلند شود و کُلُم بند به راحتی از زیر آن رد شود . میخ های دیگر را با توجه به اندازه قالی که در نظر داشتند حدود 70الی 80 سانتی متر بیشتر (این اضافه جهت این بود که در انتهای کار جای دست باشد که بتوانند  با چوب پیز وپله و نی پَسدوُم  به راحتی  کارکنند ) زیر دو سر این چوب هم دوسنگ به همان اندازه قبلی قرارمی دادند و با کمک یک کدبانوی دیگر شروع به تنیدن تارهای قالی می کردند برای این کار کُلُم بند چِرچِر را به دست یکی از بچه ها می دادند و یک سرآن را ابتدا به چوب اولی گِرِه می زدند و به دست بچه می دادند بچه کُلُم را به دست بانوی دیگر می رساند و بانو از زیرچوب رد می کرد و دوباره بچه آن را پیش بانوی اولی باز می گرداند و این کار تا انتهای دار قالی که معمولا حدود دو متر بود ادامه داشت ، سپس سنگها برداشته می شدند .  دو میخ بالای تَمدار کنده می شدند و حدود 80تا 90سانتی متر عقب تر کوبیده می شدند  ودو سر چوب بالای تمدار را با وِرِس  به این میخ ها وصل می کردند و با مهارت خاصی که به آن *گِرِه خِفت* می گفتند باعث می شدند که تمدار به طرف میخها سِفت شود وبه اصطلاح تمدار را تِنگ می کردند و گاهی هم از کاربرد قاعده *«کَلَه پِت»* (چوبی را لای وِرِس می گذاشتند و می پیچاندند تا باعث سفت شدن دار قالی شوند )و هر از گاهی با توجه به سنگینی عقب قالی به دلیل بافتن و رفت وآمدهای مکرر ، دار قالی شُل می شد که با همین مهارت اقدام به تِنگ کردن آن می کردند (البته در سالهای اخیر میله ها و جغجغه های آهنی پیدا شد که پیچهای مخصوصی داشتند و با پیچاندن این پیچها کار سفت شدن دار قالی را انجام می دادند .) 

 

 

 

یکی دیگر از کارهایی که انجام می دادند *«پیزوپله»*بود که آن چوب نازکتر را به وسیله بند با فاصله حدود بیست الی بیست وپنج سانتی متر بالای دار قالی به طوریکه  به همه آن چِرچِرها یکی یکی وصل شودو  نیز به دور سیخ بالای چوب پیزواز و پله پیچانده می شد  ،قرار می دادند واین کار باعث می شد که بتوانند یک حالت ضربدری در تارهای قالی بوجود آورند که بعد از بافتن یک ردیف و عبور دادن پود قالی(که به آن *ماشِر*می گفتند ) و کوبیدن آن توسط غَرَه و کرکیت با حرکت چوب نازک یا نی مخصوص که بعد از چوب پیز وپله قرار داشت و به آن *پَسدوم* می گفتند  توسط غَرَه ، باعث می شدند که این حرکت ضربدری ،،تارهای قالی رایک در میان بالا و پایین  کند تا دوباره بتوان بعد از بافتن یک ردیف دیگر وعبور دادن ماشر به کار قالی بافی ادامه داد. 

 

تا اینجا مقدمه کار بود و از حالا به بعد کار اصلی بافتن قالی شروع می شود . قبلا گفته بودیم که ابتدا کدبانو همه وسایل لازم را آماده می کند حال که شاکله اصلی دار قالی آماده شد کُلُم های بند رنگی را از هررنگ یک کُلُم واز رنگهای پرمصرف مانند قرمز جگری دو کُلُم در دوطرف بندی بالای سر خود کمی جلوتر آویزان می کند و یک سر بند کُلُم را در نزدیکی پیزو پله در دسترس خود قرار می دهد و از رنگ مورد نظر جهت نمایش پشت قالی (که اکثرا هم رنگ قرمز جگری را انتخاب می نمودند )نیز در دسته هایی 60الی 70سانتی متری که به آن *ماشِر* می گفتند جهت استفاده به عنوان پود قالی آماده می کردند.ابتدا با بندهای ماشِر حدود ده سانت پشت سر هم در دو یا سه رنگ جهت حاشیه ابتدای قالی می بافتند و بعد شروع به بافتن قسمت اصلی قالی می نمودند به این صورت که با توجه به نقشه از پیش طراحی شده که اغلب فقط در ذهن و فکر خود مجسم نموده بودند و کمتر روی کاغذ یا چیز دیگری پیاده می شد فقط در ذهن خود با استفاده از بندهای رنگی مختلف شروع به *رِند زدن* (رَج و ردیف کردن )می نمودند به این صورت بود که یک سر بند کُلُم را با مهارت خاصی به دو لِغ(رشته)از چِرچِرهای در کنار هم که یکی جهت آن توسط پیز وپله رو به بالا بود و دیگری رو به پایین (همان حالت ضربدری که قبلا گفته بودیم ) گِرِه می زدند و به این کار *رِند زدن* می گفتند و پس از اتمام گره با *رُنجِک* (ابزار مخصوص بریدن بند کُلُم ) گره را حدود یک سانتی متر یا کمی بیشتر می بریدند وبلافاصله با سرعتی مثال زدنی اقدام به گره بعدی می نمودند که بعضی از کدبانوها که تبحر خاصی در این کارداشتند سرعت حرکت دست آنها را نمی توانستی ببینی، اگر فیلمبرداری می شد الان با حرکت آهسته می شد دید که چقدر سریع این کار را انجام می دادند به طوریکه عرض دو متری قالی را که بالای 500 رِند بود در کمتر از 5 دقیقه رِند می زدند و پس از یک ردیف رند زدن حال نوبت قراردادن پود قالی روی این ردیف بود که با استفاده از ماشر که قبلا کار گذاشته شده بود ودر یک سر ردیف ها آماده بود با انگشتان دست به فاصله ده سانت ده سانت از میان دو رشته تار رد می شد و وقتی به آن سر قالی می رسید کشیده می شد و دو سه بار دور سه الی چهار لِغ از رشته های تار قالی در انتها سمت راست یا چپ پیچانده می شد تا شیرازه لبه قالی هم بافته این ماشر (پود) را ابتدا با غَرَه در هلالهای 20 الی 25 سانتی متری می کوبیدند و سپس این هلالها را از وسط می کوبیدندبه همین صورت تا نزدیک رِندها می شد حالا با کَرکیت این پودها را محکم می کوبیدندتا کامل روی رندها قرار گیرد و سپس  کنار گذاشته می شد برای بعد از ردیف بعدی ،  سپس با قیچی مخصوص شروع به بریدن بالای رندها می کردند تا بلندیو کوتاهی احتمالی گرفته شود و رِندها تراز شوند این اضافه بریده شده رِندها را به آن *کُلْکْ* می گفتند در یک قوطی یا گونی یا چیز دیگر قرار می دادند و درپایان با آنها بالشت یا متکا درست می کردند ویا در تشک بچه هایی که در گهواره بودند مورد استفاده قرار می گرفت خلاصه هیچ چیز دور ریختنی نداشتند (البته ناگفته نماند در یک ردیف گاهی موقع از هفت یا هشت رنگ مختلف و گاهی هم بیشتر استفاده می شد زیرا با توجه به نقشه و اشکال هندسی موردنظر شامل مستطیل، مربع، لوطی و شکل حیوانات از جمله بز و پازنِ کوهی، اسب، شیرو پرندگان و علامتهای خاص دیگری از جمله پنگ سگی، و چنگک، ودبگر اشکال مورد نظر لازم می بود که از رنگهای مختلف  استفاده شود ) 

 

کدبانوی خانه این کار طاقت فرسا را معمولا صبحها بعد از فرستادن گوسفندان و روانه کردن چوپان و سرچشمه رفتن و آب مورد نیاز یک روز را آوردن و چایی ونوُشتا دادن به شوهر وروانه کردن وی پی کار روزانه اش بیرون از خانه و همچنین دادن صبحانه به بچه ها و پختن یک قفه نان،، در حدود *تره چاس* (حدود ساعت 9 تا 11 صبح) اقدام به بافتن قالی می نمود پس ازآن تدارک ناهار و کارهای روزمره و دوباره بعدازظهر تا غروب کار قالی بافی را ادامه می داد  و در فکر تهیه شام نیز بود و در همین حال چوپان و گله و شوهر و بچه ها می رسیدند و بعد از دوشیدن بزها و گوسفندها ،شام را حاضر می کرد و پس از شام نیز به تهیه ماشِرهای مورد نیاز فردا و کُلُم های بند مورد نیاز می پرداخت و پس ازخواباندن همه افراد خانه خود نیز جهت استراحت به رختخواب می رفت تا دوباره روز از نو و روزی از نو . تا دوباره روز دیگری آغاز شود و کارهای روز قبل را از سر گیرد و در این رابطه شعری زیبا هم دارند که می گویند:

 

مِرَه کاری ،زِنَه کاری

 

تا بِچَرخه ،روزگاری

 

و کار قالی بافی به اینصورت حدود یک ماه به طول می کشید و پس از پایان آخرین ردیف نیز حاشیه ای ده سانتی متری دقیقا مانند حاشیه ابتدای قالی روی آخرین ردیف ها بافته می شد و سپس از دو طرف حدود 10الی 12 سانتی متر از چِرچِر ها را می گذاشتند و بقیه را می بریدند و این 10الی 12 سانتی متر هر چند رشته ای را به هم  مانند پَل دختران خود می بافتند تا از رشته رشته شدن و از بین رفتن آنها جلوگیری نمایند و اینک پس از یک ماه کار وتلاش خستگی ناپذیر ماحصل کار کدبانوی خانه یک قالی *«سوُ وُ دوُ»* چشم هر بیننده ای را به خود خیره می نمود وبه عنوان  آبروی خانه و خانه داری زیر پای مهمانان خودنمایی می کرد و چنانچه مهمانی از بافنده این قالی سراغ می گرفت مرد خانه با افتخار می گفت این کار *کینوی خوُمه* (کار همسر خودم هست )

 

نویسنده مطلب: کیهان جان فزا بهمئی

خانطلا دات کام - کانال تلگرام ایل بهمئی الیمایی - بافتنی ها در ایل بهمئی

تاریخچه پزشکی ایل بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 607 شنبه 29 مهر 1396 : 0:09 نظرات (1)

کوته گذری بر تاریخچه پزشکی ایل بهمئی در خانطلا دات کام.

از آنجاییکه همه دستیابی های بشر به ابزار و دانش ها بر پایه نیازهای درونی و پایه ای بشر به آن ابزار و دانش بود ایل زاگرس نشین بهمئی همانند دیگر ایلات و بشر برای درمان نارساییها و دردها خود را نیازمند به این دانش دانست و توانست آنرا بدست بیاورد

۱-کارد:

شاید کمتر کسی باور کند که در گذشته عمل جراحی در هر جای جهان و آنهم در میان ایلات و روستائیانی که هیچگونه ابزار امروزی در دست نداشتند انجام میشد

 

ولی آنچه گذشته های دور نشان میدهد این جراحیها انجام میشد.و از آنجاییکه تنها یک ابزار (کارد) در دست داشتند این کار بزرگ پزشکی خود را به همین نام نامگذاری کردند.

 

در سخن و تعریف همه بزرگان شنیده اید و حتی برخی دیده اید که جراحانی در همین ایل خود و در نزدیکیهای خود داشتیم که پوست سر را برداشته و کاسه سر را میشکافتند و لخته های خون روی مغز و اعصاب سر را بر میداشتند و یا استخوانهای شکسته سر را از برون و درون التیام مییخشیدند.

 

در شکست و بند (ارتوپد) استادان و پزشکان محلی بی نظیری داشتیم و همچنان در کنار ما هستند.بگونه ای که نه تنها در شاخه ارتوپد ،در شاخه مغر و اعصاب هم دستی دارند.

در شاخه بیماریهای زنانه و تشخیص های بارداری و نازایی زنانی بوده و هستند که دانششان درمانهای بسیاری از دردان شد

 

در شاخه های دیگری همچون:

  • سوختگی
  • داخلی
  • روان درمانی
  • طب سوزنی
  • حجامت
  • زالو درمانی
  • و...

پیشینیان ما دستی و هنری داشتند.

 

گذشته از همه اینها در ایل بهمئی کسانی بودند و هستتد که در دانش دامپـــــــــزشکی دستی داشته و دارند.

 

۲-گیاهان دارویی:

 

ایل زاگرس نشین بهمئی از طبیعت پیرامون خود برای درمان بیماریها استفاده کرده و به جستجو و پژوهش پرداخته و توانست گیاهانی از دل کوه و کوهستان برای درمان کشف کرده و بکارگیری نماید

 

گیاهانی همچون:

  • حلــــــــــــــــپه
  • برنجاس
  • کاسنی
  • آویشن/گلوفته
  • گل گاوزبان
  • گل بابونه
  • چویل
  • اسپند
  • و...

 

از گیاهان در درمان بیماریها و دردها و همچنین برای پوست و مو و حتی برای درمان روان و در خوراکیها استفاده میکردند.

 

برای درمان درد:

 

  • گلوفته
  • حلپه
  • برنجاس
  • و...
  • درمان پوست و مو:
  • گل حنا
  • گل بابونه
  • و...
  • روان درمانی:
  • اسپند
  • خوراکی:
  • آویشن/گلوفته
  • چویل
  • و...

 

۳-کـــــــــــــــلام:

 

کلام / سخن

 

این روش همان شیوه روانپزشکی امروزی هست که بیشتر با دعا و تلقین و اصول خاص خود همراه بوده است مورد استفاده قرار میگرفت.

 

یادی کنیم از پزشکان / طبیبان محلی ایل بهمئی:

 

۱-کای عیسی/قاسم/شیخ

 

۲-بانو بی بی جان/قاسم/شیخ

 

۳-ولیخان/عزیزخان/سهو/شیخی

 

۴-مرتضی/حجی/شیخ

 

۵-حسن/شوهی/شیخ

 

۶-ناصر/کریم/شیخ

 

۷-بانو بی بی جان/عبداله/شیخ

 

۸-ماه گلی/سادات گردلی علادینی

 

۹-بی متاء و بی کتاو / سادات گردلی علادینی

 

۱۰-بانو مهـــــــــرنساء/عالی مهمد

 

۱۱-کای بیت الله آورند/خلیلی صیدون

 

۱۲-ناصر درخشان/سهو/شیخی

 

۱۳-بانو زینب/بتلی/احمدی

 

۱۴-بانو خاور/محمدی

 

۱۵-سیدغریب موسوی/ابوالفارس

 

۱۶-رستم اولیا/بندر/شیخ

 

۱۷-بانو بگـــــــــــــم/عباس/بالیوی

 

۱۸-بانو همه ناز برپوش/محمدی

 

۱۹-بانو اشرفی درخشیده/عالی مهمد/لیکک

 

۲۰-ماهبانو/محمدی

 

۲۱-ملاعلیپناه احمدی/غیبی

 

۲۲-کای تیمور روستا/شیخ

 

۲۳-کای صفرعلی پاینده/شیخی

 

۲۴-کربلایی عیوض رضادل/رضامرادی/شیخی

 

۲۵-کای علینقی بیارش

 

۲۶-مشهدی محمدشفیع/احمدی

 

۲۸-بی بی جان خانم

 

۲۹-محمدخان جانفزا/محمدی

 

۳۰-خداخواست رویان/رضامرادی

 

۳۱-علیرضا بخون/رضامرادی/شیخی

 

۳۲-بانو همه ناز آمد/شیخ

 

۳۳-بانو طلا/عالی مهمد

 

۳۴-حاج خداداد پوررضا/رضامرادی/شیخی

 

۳۵-سوخته رضادل/رضامرادی/شیخی

 

نامبردگان ارجمند یاد شده بالا پزشکان خبره و نخبه محلی ایل بودند که تخصصهایی چون:

 

  • ۱-شکست و بند استخوان
  • ۲-مفاصل و اعصاب
  • ۳-جراح جمجمه سر و شکستگی داخلی
  • ۴-در رفتگی بند استخوان
  • ۵-درمان چشم
  • ۶-درمان گوش و حلق/گلو
  • ۷-شکستگی بینی
  • ۸-ساخت داروهای گیاهی
  • ۹-دیسک کمر
  • ۱۰-نازایی
  • ۱۱-سوختگی
  • ۱۲-دندانپزشکی
  • ۱۳-قابلگی/مامایی
  • ۱۴-پوست
  • ۱۵-ماساژدرمانی
  • ۱۶-درمان زخم معده

 

و عناوین ایلی:

 

  • گرچه
  • دیمکون
  • خیارک
  • برداشتن مهک/زگیل
  • سر ورار
  • و...

تخصص داشتند و دستی به کار داشتند و مردم روزگار خویش را درمان میکردند.

 

همچنین کسانی بودند که در زمینه دامپزشکی تخصص ویژه ای داشتند.

یادآور میکنم تنی چند از این بزرگان از این جهان رخت بر بسته و در کنارمان نیستند.

همچنین یادآوری کنم این بزرگان تنها تنی چند از پزشکان ایلی ما هستند که در اندازه و توان شناخت خود توانستیم با کمک دوستان نام ببریم

و بیگمان اینها تنها یکی از هزاران هستند.

 

در پایان به این میرسیم که:

درسته که بشر دیروزی و ایل ما در گذشته از هرگونه امکانات و ابزار امروزی برخوردار نبود ولی میتوان گفت که از دانش آن واپس زده نبود و بیگمان میتوان گفت که در دانش غذا و دارو و پزشکی با نگاه به کمتر بودن بیماریها و امی به زندگی در گذشته و همچنین تندرستی و سلامت افراد از دانش امروزی بهتر و پیشرفته تر بودند

کما اینکه امروزه روی آوری به دانش و شیوه های درمانی گذشته و همچنین داروهای گیاهی و دمنوشها و عرقیات بیشتر شده است.

بامید روزی که طبیعتی سرشار از زیبایی و جهانی دور از جنگ و بیماری و کمبود ویتامین ببینیم و جاودان بماند.

گردآورنده؛ امـیر جشن

خانطلا دات کام - کانال خورشیدایل بهمئی - نسیم بهمئی اتحاد لرهای بهمئی تاریخ پزشکی ایل - کانال تلگرام بهمئی الیمایی

تاریخ ارجان | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 351 جمعه 28 مهر 1396 : 23:22 نظرات (0)

در این پست خانطلا  دات کام به توضیحی درباره پیشینه تاریخی ارّجان می پردازد

www.khantela.com

ارّجان،اوراجان،ارگان،ارکران،ارغون در واقع همه نام شهری را تشکیل‌ می‌دهند،واقع در جنوب شرقی استان خوزستان امروزی که خرابه‌های آن در حدود 12 کیلومتری شمال بهبهان کنونی برجای مانده است.برخی تشابه لفظی‌ #انشان یا #انزان با #ارجان را دلیلی بر آن گرفته‌اند که بایستی انزان تاریخی را همان‌ نقوش تنگ سروک(بهمئی)-صورت آنچه که صاحب کتاب فارسنامه ناصری در کتاب خود آورده است

 

تواریخ محلی بیشتر به عنوان منبع برای نوشتن‌ تاریخ‌های ملی و عمومی به‌کار می‌روند.چرا که در بسیاری‌ از مواقع نویسندگان آن‌ها بومی و آشنا با محیط آن منطقه‌ بوده‌اند.اما در عین حال بزرگ‌نمایی و اغراق هم به دلیل‌ تعصبات محلی در این آثار کم نیست ارّجان دوره‌ی اسلامی یا حدود اطراف آن دانستن(مصدر،همان،ص 21) هرچند منابع باستان‌شناسی مناطق دیگری را از جمله در لرستان یا ایذه با انشان‌ یا انزان قدیم مطابقت داده‌اند.(محمدی،1388،ص 41)مطالعه در اسطوره‌های‌ عهد عتیق و منابع روایی ایرانی،گویای آن است که فارسیان از نوادگان نوح(ع) بوده‌اند و ارجان نیز از نوادگان فارس بوده است.(مصدر،همان،ص 32)واژه‌ ارّجان را لغت‌شناسان به ارزش و احترام معنی کرده‌اند.

 

نویسنده تاریخ ارّجان سعی دارد وجود آبادانی را در منطقه ارّجان به عهد ایلامی‌ها برده و رد آن را در این اعصار ردیابی کند.او از قول منابع خود مدعی‌ است که آب و هوای جنوب غربی ایران در گذشته برخلاف امروز معتدل‌تر بود. این جام حیوانات متنوع وحشی را نشان داده و کوه‌هایی مشجر و پوشیده از درخت و درختچه را در معرض دید بیننده قرار می‌دهد که برخلاف محیط لخت‌ و خالی از پوشش گیاهی امروز در گذشته پوشیده از گیاهان بوده است.نویسنده‌ معتقد است یک تغییر آب و هوایی از گذشته تا به امروز در منطقه رخ داده است. (همان،ص 37)

 

نویسنده واژه ایلام را همه‌جا به صورت«عیلام»(آن‌طور که در تورات آمده‌ است)به کار می‌برد.در درحالی‌که باستان‌ شناسان و زبان‌شناسان امروزه این‌ را رد می‌کنند.و آن را ناشی از یک اشتباه می‌دانند.همچنین نویسنده کتاب‌ تاریخ ارّجان«عیلام»را به معنای سرزمین بلند می‌داند،در صورتی که باز هم‌ ایلام‌شناسان این مفهوم را صحیح نمی‌دانند.(محمدی،همان،ص 44)

 

همچنانکه ذکر شد بیشتر مورخان دوره‌ی اسلامی بنای ارّجان را به قباد ساسانی نسبت داده‌اند.(ابن بلخی،1343،ص 203)اما صاحب تاریخ ارّجان‌ می‌نویسد:یونانی‌ها ارجان را«ارکران»می‌گفتند(مصدر،همان،50)و این‌ نام پیش از عصر ساسانی نیز به کار رفته،به‌ویژه آنکه پرستشگاه آناهیتا موسوم‌ به«نه نه(یانانا)»در ایلام قدیم در شمال شهر ارّجان در محل کوهستانی‌ معروف به تنگ سروک (بهمئی) بوده است.(همان،ص 56)وجود معابد و آتشکده در منطقه به‌طور قطع گویای اهمیت تاریخی آن است بخصوص آنکه هنوز در حد فاصل تنگ معروف سروک بهمئی و خرابه‌های ارّجان روستای مهم«تشان»وجود دارد.به نوشته تاریخ ارّجان،این اسم تشان یک نوع تداعی لفظی از وجود معابد و آتشکده‌هایی در این مکان بوده است.شهرستانی در کتاب الملل و النحل‌ می‌نویسد:این آتشکده را«ارجان جد گشتاسب در این مکان بنا کرده است» (شهرستانی،1358،ص 437)برخی مورخان معتقدند که شهر ارجان همان‌ «هیدالو»ایلامی است.

 

شاید آن‌گونه بتوان فرض کرد که شهر ارّجان پیش از عصر ساسانی وجود داشته و منطقه مهمی هم بوده است.وجود معابد و آتشکده‌ها و پیدایش آرامگاه‌ کیدین هوتران شاه ایلامی آن را اثبات می‌کند.اما در عصر ساسانی این شهر اهمیت تاریخی زیادی پیدا کرد؛چرا که در منابع نقل شده وقتی قباد در جنگ با رومیان در منطقه«آمد»و«میافارقین»واقع در دیار بکر(ترکیه)کنونی پیروز شد.اسیران را به منطقه بین فارس اهواز(خوزستان)ساکن نمود و به‌وسیله‌ آنان شهری ساخت به نام«به ازامد کواد»یا شهر قباد بهتر از آمد،(حمزه‌ اصفهانی،1367،ص 55)نویسنده معتقد است با این کار قباد،ارّجان شهر پرجمعیتی شد و بدین طریق«دچار تغییرات شگرف و عظیمی گشت»او از قول‌ مورخان معاصر می‌نویسد:جمعیت این اسیران 70 هزار تن بوده است.(مصدر، همان،ص 111)

 

اسکان این جمعیت تحولات اجتماعی-اقتصادی و فرهنگی مهمی را در این منطقه ایجاد کرد،چنان‌که چندین پل(قنطره)برروی رودخانه‌های طاب‌ (مارون)و رود شیرین(خیرآباد یا زهره)ساخته شد.پیدایش کلیسا و رواج مذهب‌ مسیحیت از دیگر پیامدهای این اقدام بود.نویسنده از قول جاحظ درباره‌ی‌ کلیساها و دیرهای این منطقه می‌نویسد:«تعلّق النسطوری فی المطامیر و المکّانی فی الصوامع»،مطامیر به معنای کلیسا و یا دیرهای مسیحیان که اغلب‌ در زیرزمین واقع شده بود و این لغت بعدها به سرداب و سردابه اطلاق گردید. (همان،ص 120)از سوی دیگر ناصر خسرو قبادیانی هم که در اواسط قرن‌ پنجم هجری از ارّجان دیدن کرد،خبر از زیرزمین‌ها و سردابه‌ها در همه‌جای‌ این شهر می‌دهد که آب از آن می‌گذشت.البته ناصر خسرو آن را به خاطر آسایش مردم در گرمای تابستان می‌داند.(ناصر خسرو،1367،ص 116)هنوز هم در بهبهان کنونی حتی در ساختمان‌های مدرن امروزی،زیرزمین یا سرداب‌ دوره‌ی ساسانی در ارّجان ارتباطی یافت.به‌ویژه اگر دقت نمود که فرهنگ‌ زیرزمین‌سازی آن‌گونه که در بهبهان رایج بوده در دیگر مناطق جنوب ایران‌ قابل مشاهده نیست.البته نویسنده تاریخ ارجان در این مورد مطلبی طرح نکرده‌ است.می‌گویند قبر یکی از حواریین مسیح به نام ارجیان در ارّجان است.(مصدر، همان،ص 445)

در دوره‌ی اسلامی بر اهمیت ارّجان افزوده شد.در زدوخوردهای بین سپاه‌ اموی و خوارج در دوره‌های اولیه نام ارّجان در منابع زیاد ذکر می‌شود.اما دوره‌ی  مطالعه کتاب نشان می‌دهد نویسنده شناخت تخصصی‌ در منابع و متون تاریخی نداشته،به‌طوری که روایات‌ دینی را با منابع تاریخی به یک میزان اعتبار داده و به‌کار برده است.

منبع؛

سایت خانطلا دات کام

کتاب تاریخ ارجان

#داستان_قدیمی_کِلو(keloo)

خانطلا دات کام

مادر « کِلو » ۵ پسر و دختر زاییده بود که همه آنها درهمان ابتدای تولد مرده بودند. وقتی برای بار ششم حامله شد ، نذر کرد اگر فرزندش پسر باشد و هفت روز بعد از تولد ، زنده باشد ، او را به امامزاده ببرد و بعنوان قربانی ، تکه ای از گوش او را قطع کند، تا پسرش، غلام گوش بریده ی امامزاده باشد.

دست بر قضا ، نوزاد پسر بود و زنده هم ماند و لاله گوش او هم قربانی امامزاده شد و نام او را هم در همان امامزاده کلو گذاشتند که به زبان لری معنی گوش بریده را می دهد.

ولی کلو با اینکه با ادامه حیات به آرزوی دیرین پدر و مادر پاسخ مثبت داد، قدم نامبارکی داشت. چه بعد از مدّت کوتاهی مادر کلو هنگام زاییدن، با نوزادش به سرای باقی شتافت و کلو را بی مادر گذاشت.

در #ایل #بهمئی که مرزهای تقسیم کار مخصوصاً بر حسب جنس بسیار مستحکم و تقریباً غیر قابل عبور است، مرد بدون زن نمی تواند زندگی کند و پدر کلو هم از این قاعده مستثنی نبود و دیری نپایید که « ماه پری » زن پدر کلو شد.

کلو تا وقتی بچه بود ، چرانیده ۱۰ یا ۱۵ بزغاله پدر را به عهده داشت. وقتی کمی بزرگتر شد ، چوپانی گله های دیگران را می کرد و از این راه هر ساله ۵ تا ۱۰ بزغاله و برّه سهم می برد که به پدر می داد.

کلو ۱۵ ساله بود که دختر عموی ۸ ساله ی خود را به زنی گرفت. ولی چون مال و منالی از خود نداشت، در همان بهون پدر باقی ماند و به کار چوپانی خود ادامه داد.

در سالهای بعد از اجرای سیاست تخته قاپو، در طوایف علاءالدینی از ایل بهمئی، هر کدخدا موظف است هر سال معدودی از جوانان را که بالای ۲۰ سال دارند، برای خدمت سربازی به ژاندارمری معرفی کند. و بدین ترتیب کلو برای خدمت معرفی شد.

دوران دو ساله خدمت سربازی کلو در نوار مرزی ایران و عراق در دشت میشان ، درست مصادف با اجرای قانون اصلاحات ارضی شد. ضعف و پیری ، بی دست و پایی و بالاخره بی خبری از جریان اوضاع و احوال ، به پدر کلو اجازه نداد که دهها فرسنگ راههای صعب العبور کوهستانی را پیاده طی کرده و خود را به مأموران اصلاحات ارضی برساند. اگر هم می رفت ، باز نمی توانست زمینی برای خود دست و پا کند چونکه پدر کلو شناسنامه نداشت ، خود کلو هم در خدمت سربازی بود و در نتیجه از تقسیم اراضی بهره ای نبرد.

موقعی که کلو از خدمت سربازی برگشت ، در بین عشایر جزو معدود افرادی به شمار می رفت که شهر دیده بودند. از این پس از مدت کوتاهی هوس شهر و کار کردن در شهر به سرش زد. راهی بندر شاهپور شد و به کار بارگیری کشتی ها پرداخت. ولی یک روز بارانی که از پلکان نم زده ی کشتی پایین می آمد ، پایش لغزید و به آب افتاد. جراحات حاصله زیاد نبود ولی سردی آب دریا در سرمای زمستان و از همه مهّم تر ترس و وحشت ، موجب شد که کلو یک ماه در بیمارستان بستری شود.

وقتی کلو از بستر بیماری بلند شد و با ۲۰۰ تومان پول به خانه برگشت ، پدر خود را در بستر بیماری یافت که واپسین نفسهای زندگی را می کشد. ۲۰۰ تومان پس انداز کلو خرج ناهار و شام مهمانانی شد که در مراسم عزاداری مرگ پدر او شرکت کرده بودند. [ رسم بسیار خوبی در میان طوایف ایل بهمئی پابرجا بوده و می باشد که به هنگام مراسم عزاداری ، شرکت کنندگان در مراسم غالباً مقداری کالا و یا دام و هم اکنون نیز مبلغی پول را به بستگان متوفی ارائه می کنند امّا دکتر افشار نادری به این رسم در مراسم ختم پدر کلو اشاره ای نکرده است ]

به هر حال کلو ماند و ماه پری ، صفدر ، بندر ، زهرا ، برادران و خواهران ناتنی و بالاخره زن خودش « همه گل ».ماه پری سه ماه بعد از مرگ شوهرش ، شوهر کرد و رفت و نگاهداری صفدر ، بندر و زهرا را به کلو سپرد.

اکنون [سال ۱۳۴۷] کلو ۲۵ سال سن دارد. صفدر ۱۰ ساله ، بندر ۸ ساله و زهرا ۷ ساله شده اند. همه گل نیز بزودی صاحب فرزند خواهد شد، فرزندی که بقای عمرش به دست خداست و امامزاده.

« صفدر » چوپانی می کند و علاوه بر نانی که می خورد و لباسی که می پوشد ، در سال ۳ رأس بز یک ساله نیز حق الزحمه می گیرد.

« بندر » فلج است و نمی تواند راه رود و کار کند و به بیان خود « لُرها » نان خور است بدون اینکه نانی بیاورد. ولی زهرا با کمی سن، یار و یاور « همه گل » در کارهای خانه بشمار می رود.

اگر کلو بذر داشته باشد و گاو یا الاغی هم داشته باشد می تواند تکّه زمینی را هموار کرده و بکارد ولی او هیچکدام از اینها را ندارد و کسی هم در این راه به او کمک نمی کند. وجود بندر برادر فلج ۸ ساله ی او نیز مانعی بر سر راه تحرک و پذیرفته شدن خانواده او در میان مال های کوچ رو است. در آخر از کلو پرسیدم: دیروز ناهار چه خوردی؟ گفت: نان پرسیدم: نان را با چه خوردی؟ صمیمانه و متعجبانه گفت: *با دندانهایم* [روح قانع و ساده ی ایلیاتی]

دکتر افشار نادری در ادامه بیان میکند: « البته همه ی عشایر مانند کلو نیستند، ولی در میان عشایر اسکان شده کلوها هم کم نیستند.

کتاب ایل بهمئی از دکتر نادر افشار نادری

از زبان گردآورنده مطلب:

#کِلو اکنون که سال ۱3۹۶ هست  زنده است و در بخش رودتلخ شهر لیکک با فرزندان خود زندگی میکند.

 #بندر برادر کِلو که فلج بود در دهه پنجاه و #ماه‌پری هم در دهه هفتاد از دنیا رفتن.

(شهید احسان فتحی مدافع حرم از طرف #مادر هم از نوه و نتیجه همین خانواده می باشد...)

گیلویه سردار لرتبار | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 1309 پنجشنبه 27 مهر 1396 : 22:44 نظرات (0)

گیلویه سردار لرتبار ایرانی

در این پست خانطلا دات کام به وجه تسمیه کهگیلویه بزرگ میپردازد.

کهگیلویه و بویراحمد در زمان حمله اعراب جزء یکی از مناطقی بوده که زمیگان نامیده میشدند. ریاست مردم کهگیلویه در اواخر سده دوم و آغاز سده سوم هجری به عهده فردی به نام #روزبه بودهاست. پس از او فرزندش مهرگان و پس از مهرگان برادرش سلمه فرمانروای مردم کهگیلویه و بویراحمد شدند. در آن زمان شخصی به نام #گیلویه از جایی به نام خمایگاه پائین نزد سلمه آمد و در دستگاه او پایگاه و جایگاهی پیدا کرد و پس از مرگ سلمه توانست زمام امور را بدست بگیرد و آن چنان بزرگی و ارج یافت که منطقه را به نام او کوه گیلویه (کُهگیلویه) خواندند.

خاندان گیلویه دست کم تا سال ۳۴۶ هجری بر نواحی کهگیلویه فرمانروایی کردند. "گیلویه" از اولین بزرگان ایرانی است که در اواخر قرن دوم هجری علیه #عباسیان علم طغیان برداشته سر به شورش می گذارد. او در نبردی "عیسی بن معقل" برادر حاکم جبال ( از همدان تا فارس) را کشته و چندین سال حاکم خودمختار می شود. سرانجام او در جنگ با خاندان ابودلف که نماینده خلیفه و حاکم جبال بوده اند کشته می شود. 

شکست شورشیان کوه نشین تحت حاکمیت "گیلویه" آن چنان مهم بوده که تا سالها در مورد ان نبرد خونین صحبت شده و شعر سروده می شده است. خاندان ابودلف سر "گیلویه" را نقره اندود کرده بر سر نیزه کرده و در نبردهای دیگر به نشانه فتح و پیروزی همراه خود داشته اند  تا این که حدود هشتاد سال بعد با طغیان "یعقوب لیث" و شکست ابودلفیان در زرقان شیراز این داستان پایان می پذیرد. اما نام و یاد "گیلویه" همچنان باقی و استان فعلی کهگیلویه بویراحمد که بخشی از  سرزمینی تحت حاکمیت وی بوده است به آن نام خوانده می شود.

در منطقه دشمن زیاری فارس نیز روستای " #گیلومهر" به یاد "گیلویه پسر مهرگان" نامگذاری شده و همچنان به همین نام خوانده می شود.

منابع؛

غفاري ، يعقوب، تاريخ اجتماعي کهگيلويه و بويراحمد

امام شوشتري، سيد محمد علي، تاريخ جغرافيايي خوزستان ص 149

نورمحمد مجیدی، مردم و سرزمين هاي استان کهگيلويه و بويراحمد ،صص 68-67 2

بهمئی ها در فارسنامه | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 1703 پنجشنبه 27 مهر 1396 : 14:27 نظرات (0)

بهمئی ها در فارسنامه ناصری

خانطلا دات کام

منطقه ی کُهْگیلویه با مساحتی نزدیک به ۱۵۵۰۰ کیلومتر مربع در جنوب ایران و میان رشته کوه های زاگرس قرار گرفته است. کهگیلویه منطقه ی کوهستانی است که از شرق با سرزمین تُرکهای قشقایی در استان فارس ، از شمال غرب و غرب با سرزمین بختیاری و استانهای اصفهان و خوزستان و از جنوب با شهرستان دیلم در استان بوشهر(که خود زمانی جزء فرمانداری کل کهگیلویه بود) همسایه است.

این وضعیت کوهستانی و صعب العبور بودن جغرافیای منطقه و همسایه بودن با دو ایل از قوی ترین ایل های ایران (قشقایی و بختیاری) باعث گردیده که این منطقه تا سالهای سال ارتباط چندانی با سایر نقاط کشور نداشته باشد. تا سالهای دهه ۴۰ شمسی در واقع بجز برخی از رؤسای ایل ها ، افراد عادی امکان و فرصت  چندانی برای داشتن ارتباط با شهرهای بزرگ همچون شیراز ، اهواز و اصفهان نداشتند. هم اکنون وضعیت راههای ارتباطی منطقه بهتر از گذشته می باشد ، هرچند که با وضعیت قابل قبول فاصله دارد.

هم اکنون منطقه کهگیلویه به سرزمین های ایلات شش گانه معروف می باشد؛ این ایل ها شامل: بهمئی، طیبی، بویراحمد، چُرام، دِشْمِن زیاری و باوی می باشند. هر چند در گذشته تعداد ایلات و طوایف کهگیلویه بیش از این بوده است؛ بعنوان مثال طوایف یوسفی و نویی در گذشته دارای ساختار مستقل ایلیاتی بوده اند امّا به دلیل زد و خورد و پراکندگی از نظر ساختار عشایری کوچک شده و جزو شاخه های وابسته به ایلات بهمئی و بویراحمد قرار گرفته اند.

از سوی دیگر تعدادی از ایلات و طوایف منطقه به دلیل تقسیمات کشوری در استان خوزستان ساکن هستند و همین موضوع هم باعث به وجود آمدن ارتباطات اقتصادی و اجتماعی گسترده  با استان خوزستان بویژه شهرهای بهبهان ، باغملک و رامهرمز مخصوصاً در میان ایل های بهمئی، طیبی و بویراحمد گرمسیر شده است.

تا قبل از اصلاحات ارضی در سال ۱۳۴۱ نظام زندگی در منطقه کهگیلویه مبتنی بر ساختار سنتی عشایر (نظام کوچ ، دامداری و حاکمیت خوانین) بوده است. ولی پس از اصلاحات ارضی بتدریج شیوه زندگی یکجا نشینی رواج یافت و دامداری کم رنگ شده و کشاورزی پررنگ تر از گذشته گردید. ساکنین منطقه از قوم لر می باشند و زبان گفتاری هم لری کهگیلویه ای با لهجه های بهمئی، طیبی و بویراحمدی است که بسیار به زبان فارسی نزدیک می باشد.­­

منطقه کهگیلویه دارای قدمت تاریخی از زمان حکومت عیلامیها می باشد که خود نشان دهنده استعداد غنی جغرافیایی منطقه کهگیلویه برای سکونت بشر و رشد و شکوفایی تمدن است. پس از ورود آریایی ها به فلات ایران و ساکن شدن شاخه پارسی آن در جنوب ایران ، منطقه کهگیلویه هم زیرمجموعه ساتراپ (استان) پارس هخامنشی قرار گرفت. جدا از هرگونه تعصّب و جانبداری باید گفت ساکنین کهگیلویه دارای روح آزاده، شجاع و صادق ایلیاتی بوده اند و هنوز هم نمونه یک انسان شریف می باشند. کهگیلویه، تاریخ و گذشته پر افتخار و پاکی دارد. از زمانی که در مقابل سپاه اسکندر مقدونی به فرماندهی آریوبرزن ایستاد و تا قرن حاضر که در برابر زورگویی های رضاشاه قلدر مقاومت کرد و تا حضور در مقابل قوای مهاجم صدام بعثی که بیشترین آمار ایثارگری را در کل کشور به نسبت جمعیت داشته است.

میرزا حسن فسایی در کتاب معروف و معتبر فارسنامه ناصری که به فرمان ناصرالدین شاه قاجار (نزدیک به ۱۵۰ سال پیش) نوشته شده و تدوین آن در حدود یازده سال زمان برده است، اطلاعات ارزنده ای را درباره ایلات و طوایف کهگیلویه بیان می نماید. امّا با توجه به حجم بالای مطالب ارائه شده در کتاب فارسنامه ناصری، بهمئی دات کام در این مجالْ بیشترِ توجه خود را بر روی ایلات لیراوی کوه معطوف خواهد نمود. فسایی در کتاب خویش این گونه به معرفی بلوک کهگیلویه می پردازد:

از نظر جغرافیایی، نواحی کهگیلویه را بر دو قسمت نموده اند، بخش شرقی و شمالی آن، که پشتکوه نامیده می شود و بخش غربی و جنوبی آن، که زیرکوه نامیده می شود. پشتکوه در اصل سه ناحیه بود: بلاد شاپور ، تل خسروی و ناحیه رون. بخش زیرکوه پنج ناحیه بود:

  1. ناحیه لیراوی
  2. ناحیه حومه ارجان
  3. ناحیه زیدون
  4. ناحیه باشت
  5. ناحیه کوهمره

فسایی در ادامه می نویسد: در زمان آبادیِ شهر ارجان، توابع آنرا یعنی تمامی کوه گیلویه را بر ۸ ناحیه قسمت بود و بعد از خرابی آن و آبادی بلده بهبهان، ایلات لر کوه گیلویه اسامی کوهستان را تصاحب کرده، نامی تازه بر آن گذاشته اند. جماعت صحرانشین کوه گردِ فارسی زبان را “لُر” می گویند و لر در مملکت فارس دو قسم است: یکی لرِ مَمَسَنی و دیگری لرِ کوه گیلویه که بر سه ایل قسمت شده اند و مردمان هر طایفه جز کلانتر و بزرگ خود را نخواهند و در اطاعت دیگری در نیایند.

نویسنده فارسنامه ناصری ایل هایی که در کهگیلویه ساکن هستند را شامل سه ایل آقاجری، باوی و جاکی بیان می دارد. فسایی می نویسد:

اول ایل آقاجری است و آنها را از چندین طایفه ترک و تاجیک و لر انتخاب کرده و همه را آقاجری گویند و شماره خانه های آنها در قدیم از سه چهار پنج هزار می گذشت و اکنون نزدیک به ۸۰۰ خانوار می شوند و بر چندین تیره قسمت می شوند: افشار، بگدلی، تیلکو، جامه بزرگی، جغتایی، داودی، شعری، قره باغی و گشتیل و لُرزبان و تمامی آقاجری در تابستان و زمستان از اکناف حومه بهبهان که گرمسیری سخت است بیرون نروند. در زمستان در چادرهای سیاهِ بیابانی توقف کنند و در تابستان در کناره های رودخانه کُردستانِ بهبهان و رودخانه خیرآبادِ بهبهان، خانه ها را از شاخ و برگ بید ساخته و منزل نمایند و مال و دیوان خود را از مواشی گاو و گوسفند و گاومیش دهند و در کنار ماهور و تلال حمه زراعت دیمی نمایند.

دویُم ایل باوی بود و از نواحی اهواز به ناحیه باشت و کوهمره کوه گیلویه آمده اند و شمار خانه های باوی که صحرانشین اند از ۱۵۰۰ بگذرد و بر چندین تیره قسمت شده اند مانند: علیشاهی، گشین، قلعه ای(عمله)، برآفتابی و موسائی. زبان این تیره ها همه مانند زبان سایر لرها می باشد.

سیم از ایلات لرهای کوه گیلویه ایل جاکی است و این ایل دو قسمت گشته: یکی را لیراوی و دیگری را چهاربنیچه گویند و بنیچه جمعی را گویند که بر املاک و مردمان پیشه کار بندند و چهاربنیچه چهار ایل باشند: بویراحمد و چُرام و دِشْمِن زیاری و نوئی

امّا لیراوی بر دو قسم شده یکی را لیراوی دشت که در دهات ناحیه لیراوی مسکن دارند و دیگری لیراوی کوه که بر چهار ایل قسمت گشته است: بهمئی و شیرعلی و طیبی و یوسفی و ایل شهروئی شاخه ای از ایل شیرعلی است.

ایل بهمئی: ایل بهمئی بر دو قسمت شده: احمدی و مُحْمَدی به ضم میم و سکون حاء و فتح میم. خوانین بهمئی از مُحْمَدی است و این دو قسمت از بهمئی بر چندین تیره گشته اند: بوالعباسی، بُناری، بیژنی، جلیلی (جلالی)، خلیلی، رودتلخی، علاءالدینی، عمله، کلاه کج، کماهی (کمایی)، مُحْمَدمیسا و نریمیسا. شماره آنها از ۳۰۰۰ خانوار بگذرد و کلانتر آنها از تیره نریمیساست. و ایل بهمئی چندین محل از ناحیه رون  را که از جانب شمالی بهبهان است تصاحب کرده به ناحیه بهمئی شهرت یافته است. درازی این ناحیه از کوه غاران تا کوه انجیره ۱۴ فرسخ (تقریباً ۸۸ کیلومتر)، پهنای آن از قلعه اعلی- مشهور به قلعه الله- تا قریه فارتِک ۹ فرسخ (تقریباً ۵۷ کیلومتر) و تمام ناحیه بهمئی کوهستان سردسیر پرچشمه و رودخانه های شیرین گواراست و محل کشت و زرع ندارند و عموم این کوهستان در قدیم باغستان انگور و انجیر دیمی بود و اکنون آثار آنها باقی است و فصل زمستان در نواحی بختیاری  و صحرای رام هرمز، قشلاق کنند و معیشت و زندگانی آنها از بلوط و بن و بادام کوهی و گوشت شکار است و مالیات دیوانی را از نتاج اسب و خر و گوسفند و گاو و گاومیش ادا کنند. مردمان بهمئی دلیرند که ۱۰ نفر تفنگ چی بهمئی را با ۱۰۰ نفر تفنگ چی بختیاری برابر گرفته اند و در وقت جنگ برهنه باشندکه چون پاره جامه با گلوله تفنگ در بدن فرو رود زخمش کهنه شود. کلانتر بهمئی ملاقیصر بهمئی بود و بعد از وفات او پسرش ملاعلی شیر بهمئی به منصب کلانتری رسید و بعد از او پسرش خلیل خان بهمئی به منصب کلانتری رسید و بعد از وفات او پسرش جعفرخان کلانتر این ناحیه گشته، تاکنون باقی است.

ناحیه وسیع بهمئی را ۴ قریه آباد بیشتر نباشد:

  • دیشموک: ۱۴ فرسخ میانه شمال و مشرق بهبهان است. (تقریباً ۸۸ کیلومتر)
  • فارتک: ۱۳ فرسخ میانه شمال و مشرق بهبهان است. (تقریباً ۸۱ کیلومتر)
  • قلعه اعلی: ۱۷ فرسخ شمال بهبهان است. (تقریباً ۱۰۶ کیلومتر)
  • مُمْبی: ۸ فرسخ شمالی بهبهان است. (تقریباً ۵۰ کیلومتر)

ایل شیرعلی: در زمان قدیم از ۱۰۰۰ خانوار بیشتر بودند و شهرویی تیره ای از شیرعلی است. بعد از وفات میرزا منصورخان والی بهبهان در حدود سال ۱۲۵۶ تمام طایفه شیرعلی و شهرویی از نواحی بهبهان به جانب رامهرمز ، عربستان و شوشتر فرار نمودند. در سال ۱۲۸۲احتشام الدوله اویس میرزا ، تیره های شیرعلی را اطمینان داد و به کهگیلویه بازگردانید و در محل بوالفریس از محال حومه بهبهان منزل داد و مدتی بماندند و بعد از عزل اویس میرزا باز پراکنده اطراف شدند.

ایل طیبی: در شماره نزدیک به ۲۰۰۰ خانوار باشند و بر چندین تیره قسمت شده اند: تاج طیب، تاحسین شاهی، تارضایی، تاغین علی، تاماولی، تامرادی، عالی طیب قنبری، ناصرطیب، کرائی، گیوه چرمی، چارگاهی، تاویسی، سلیمان شهرویی و خواجه دزکی و این جماعت چندین محل از بلادشاپور و ناحیه رَوَن  را تصرف کرده و به نام ناحیه طیبی شهرت یافته است و این ناحیه طیبی میانه شمال و مشرق بهبهان است. درازی آن از “سه گنبدان” است تا قلعه رئیس ۸ فرسخ (تقریباً ۵۰ کیلومتر) و پهنای آن از قریه ترو تا اَلمان ۶ فرسخ (تقریباً ۳۸ کیلومتر) و قشلاق زمستانه ایل طیبی در بلادشاپور است و ییلاق آنها از محال رَوَن است. کِشت و زرع آنها در بلادشاپور، گندم و جو پنبه و برنج و کنجد و آبش از رودخانه و چشمه است و قصبه این ناحیه ” لِنده ” است، ۱۰ فرسخ از بلده بهبهان و ۵ فرسخ از قصبه ده دشت دور است. کلانتر این ناحیه در زمان غفران توأمان، کریم خان زند، رشید خان طیبی بود و بعد از وفات او پسرش ابول خان به جای پدر برقرار گردید و بعد از وفات او پسرش محمد خان طیبی به منصب کلانتری رسید و بعد از وفات او حسن علی خان کلانتر طیبی گشته و تاکنون باقی و برقرار است.

ایل یوسفی: از قدیم تا سال ۱۲۵۶ که میرزامنصورخان والی بهبهان وفات یافت ، نزدیک به ۷۰۰ خانه بودند و در حوالی تنگ سروک و تنگ ماغر که ۱۲ فرسخ میانه مغرب و شمال بهبهان است، قشلاق و در نزدیک برم اَلْمان یعنی دریاچه المان که در اصل از ناحیه رون است ییلاق داشتند و چندین سال است که پراکنده اکناف بصره و عربستان گشته اند و ۷۰ تا ۸۰ خانوار دیگر از آنها باقی است و کلانتر آنها جعفرخان یوسفی پسر علیمرادخان یوسفی است و این ناحیه مشتمل بر ۴ قریه خراب است:

  • المان: ۴ فرسخ مشرقی تنگ سَرْوَک است. (تقریباً ۲۵ کیلومتر)
  • اوسل: ۳ فرسخ مشرقی تنگ سَرْوَک است. (تقریباً ۱۹ کیلومتر)
  • قلات: ۶ فرسخ مشرقی تنگ سَرْوَک است. (تقریباً ۳۸ کیلومتر)
  • کوف: ۵ فرسخ مشرقی تنگ سَرْوَک است. (تقریباً ۳۱ کیلومتر)

ایل بویراحمد: ناحیه تُل خسروی و چند ناحیه از بلادشاپور و ناحیه رون را متصرف شده است. تمامی آنها به ناحیه بویراحمد مشهور گشته است و این ناحیه میانه شمال و مشرق بهبهان است. بویراحمد نزدیک به ۲۰۰۰ خانوار دارد و تیره های آن بر این قرار است: آقایی ، اولادمیرزاعلی ، تامرادی ، تاس احمدی ، نگین تاجی ، شیخ ممو ، گودرزی ، مشهدی ، عباسی ، سرکوهک ، باتولی ، اردشیری ، باباملکی و باده لونی.

ایل چرام: وسعت آن از قریه بابایاری تا قریه تل گرد و از کوه ساورز تا باغستان گشتاسب است. اسامی تیره های چرام بر این وجه است: بگلر، گشتاسب، کمان کشی، مسیح شاهی، دیلگون، بناری، شیخ گلبار، تارمونی و حسام بهاءالدینی. شمار خانوارهای چرام به ۶۰۰ تا ۷۰۰ نرسد و کلانتر و بزرگ چرام از تیره بگلر است.

ایل دشمن زیاری: دشمن زیاری نام دو طایفه است ، یکی را طایفه دشمن زیاری ممسنی گویند و دیگری را دشمن زیاری کهگیلویه. طایفه کهگیلویه دو قسمت شده است: الیاسی و دیگری گشتاسی و هریک چندین تیره شده اند مانند: شیرمحمدی، سودیناری، بویری، باوردیناری، سلطانی و قلندری.

ایل نویی: اسامی تیره های نوئی  از این قرار است: زیلوئی، دلاوری، دره موردی، جلاله، پاپی و زنگنه که مسکن آنها در ۵ قریه کنار رودخانه خرسان است شیخ تیراوگان، شیخ هابیل، محمودشاهی، مهوینی و قصبه و کلانترنشین این ناحیه ” پلی ” است. ۹ فرسخ از بهبهان و یک فرسخ از ده دشت دور است.

همانگونه که می بینیم فسایی در کتاب خود از جنگجویی و شجاعت بهمئی ها سخن می گوید که در آن زمان ده نفر تفنگ چی بهمئی را با صد نفر تفنگ چی بختیاری برابر گرفته اند. در واقع شجاعت و دلیر بودن ویژگی تمام ایلات و طوایف لر بوده است امّا طوایف ایل بهمئی این سلحشوری را به نحو بارزتری در میان خود داشته اند به گونه ای که این امر مورد توجه افرادی چون میرزا حسن فسایی، لایارد انگلیسی و بارون دوبد روسی نیز قرار گرفته است.

نکته دیگری که فسایی ارائه کرده است پراکندگی شدید در میان ایل یوسفی است؛ به گونه ای که یوسفی ها قبل از پراکندگی ۷۰۰ خانوار و پس از آن به ۷۰ خانوار کاهش یافته اند. به عبارت دیگر می توان گفت تقریباً ۹۰% یوسفی ها پراکنده اکناف و به ویژه عراق و عربستان گردیده اند. البته قابل ذکر است که به گفته پیران و بزرگان، یکی از دلایل اصلی این پراکندگی، درگیری میان یوسفی ها و حکام منطقه بهبهان و کهگیلویه در زمان علیمرادخان یوسفی بوده است. سرانجام این پراکندگی موجب کوچک تر شدن ساختار ایل یوسفی گردید، بنحوی که به تدریج جزو طوایف وابسته به بهمئی ها قرار گرفتند. امّا از آنجایی که یوسفی ها و بهمئی ها پسرعموهای یکدیگر بوده و دارای نزدیکی تاریخی، جغرافیایی و نژادی می باشند در نهایت این وابستگی نه تنها به ضرر آنها نگردید بلکه موجب شد یوسفی ها در سایه قدرت بهمئی ها از خطرات و گزندهای احتمالی بعدی در آن دوران پر آشوب نیز در امان بمانند؛ به گونه ای که هم اکنون اصلی ترین و منسجم ترین شاخه های یوسفی در کنار بهمئی ها ساکن می باشند.

نکته دیگر در خصوص وضعیت ایل بویراحمد می باشد؛ فسایی آمار بویراحمدیها را ۲۰۰۰ خانوار و کمتر از بهمئی ها ذکر می کند و این در حالی است که هم اکنون ایل بویراحمد از نظر جمعیت، بزرگتر از ایل بهمئی است. در این خصوص باید توجه داشت که در زمان تألیف کتاب فارسنامه توسط فسایی، نویی ها یک ایل جداگانه بوده و هنوز زیرمجموعه بویراحمد قرار نگرفته بودند؛ همچنین بویراحمدی ها توانستند علاوه بر نویی ها گروههای دیگری را نیز به هسته خود اضافه نمایند.

در واقع ایل بویراحمد یک اتحادیه ایلی بوده است که در گذر زمان، طوایف و ایلات بیشتری را به خود جذب کرده و موجودیت خویش را گسترش داده است.

شایان ذکر است که طیبی ها، چُرامی ها، دِشْمِن زیاری ها و باوی ها هنوز هم از ایلات بزرگ و اصلی کهگیلویه هستند و این در حالی است که آقاجری ها زمانی جزو بزرگترین گروههای ساکن در کهگیلویه بوده اند ولی هم اکنون به صورت پراکنده در استانهای خوزستان و کهگیلویه بویراحمد ساکن هستند و انسجام و یکپارچگی گذشته را ندارند.

فارسنامه ناصری

از قلعه رجوی چه میدانید!؟ 

فاتح قلعه رجوی کیست؟

آیا فاتح قلعه رجوی را میشناسید...

خانطلا دات کام در این پست طبق شنیده هایی از پیران و بزرگان ایل به واقعه فتح قلعه رجوی توسط یکی از بزرگ مردان ایل بهمئی می پردازد.

 

قلعه #رجوی که ما امروزه آن را با نام چهار بُرچه ی جایزان میشناسیم که بین روستای ده ولی و شهرجایزان واقع است و دژی بزرگ است که در چهار گوشه آن چهار برجک برای دیده بانی و دور تا دور آن از خشت گلی ساخته شده و قرار است جزو آثار ملی شود. 

 اما حکایت این قلعه چیست و به چه منظور ساخته شده است!؟ 

در زمانی که میشود گفت همه قبایل و طوایف ایرانی زیر سلطه رضاخان، شاه قلدور و جسور ایران قرار گرفته و به عبارتی سرکوب شدند ، اما ایل بهمئی بخصوص علاءالدينيها که هیچ گاه نمیخواستند زیر بار ظلم (یا به عبارتی بهتر تحت امر هیچ قدرتی برووند وخود بر محل قلمرووشان حکمفرما باشند)و به همین دلیل فشارهای زیادی بر روی مردم بود.یکی از این فشارها فرستادن رجوی ترک بود به جایزان وساخت این قلعه یا پاسگاهی برای سرکوب ایل بود ، 

میگویند رجوی فردی هیکلی و قلدور و تندرو بود اسبی قوی و تنومند داشت که وقتی سوار بر آن میشد و به همراه سربازان به منطقه می آمد ترس و وحشت بر دل مردم می افتاد و به زور از مردم باج گرفته و عده ای را به نوکری و جوانان را به سربازی میفرستاد.

دامنه قلدوری و یکه تازی رجوی بالا گرفته بود و هیچ کس توان مقابله با او را نداشت تا اینکه :

محمدعلی خان که در ان زمان خان قسمت #لیکک و #بهبهان بود #کاید_محمدعلی فرزند #محمد_زمان كه به حق از بزرگان نامی تیره علاالدینی و از طايفه محمدی دهه سميع بود.واز بهترين تفنگچيان و شكارچيان بود و در دين داری و غيرت و شهامت و صداقت و مهمانوازی بی نظير بود ، را به حضور میطلبد و پس از صحبت در مورد رجوی به این نتیجه میرسند که تا زمانیکه رجوی سوار بر این اسب هست ایل ما در امان نخواهد بود اسیر کردن رجوی و آوردن اسب او به منزله شلوار از پای او کشیدن و بی آبرویی اوست.

(کاید محمدعلی که از بزرگان و شجاعان زمان خودش بود و در مورد ایشان میتوانید از بزرگان خود بپرسید وقضاوت ایشان را به شما بزرگواران میسپارم تا خدایی ناکرده ریا یا اغراقی نکرده باشم.)

کای محمدعلی بدون با خبر ساختن  کسی شبانه با قلدری و جسارت خاص خود به قلعه رجوی با وجود نگهبانان زیادی که داشت وارد شده و به طوری معجزه وار #اسب ترک رجوی را بیرون و به میان علاءالدینی ها می آورد. 

جسارتی که در نوع خودش بی نظیر و تنها نمونه آن رفتن مخفیانه #ابراهيم فرزند #شهنورد از طایفه قاظمی به چادر سرهنگ ثقفی در قیام سال ۱۳۱۶ و قتل سرهنگ بود، 

و ناگفته نماند ایشان از دایی های کاید محمدعلی بود.

#رجوی که مغلوب و سرشکسته میشود و هر کاری میکند میبیند دیگر توان مقابله با مردم را ندارد ، و مردم جان تازه ای گرفتند و قلعه اش توسط علاءالدینی ها غارت و روز به روز تحقیرتر میشود از منطقه از #ترس جان فرار میکند و آرامش به منطقه باز گشت.

محمدعلی خان خلیلی در جلسه ای با حضور بزرگان ایل از شهامت کاید #محمدعلی_محزمون قدر دانی میکند. و #اسب رجوی را به نشانه قدر دانی به ايشان سپرد، بدین ترتیب ایل از وجود رجوی چپاولگر و قلدور درامان ماند و به عبارتی باز هم پرچم ایل بهمئی در برابر ظلم بالا رفت.

امروزه چهار بُرچه جايزان كه خيلي ها از داستان آن بي خبرند مركزی براي بازديد مسافران و رهگذران شده است.

محل دفن کاید محمدعلی هم اکنون در کنار بارگاه امامزاده سید محمد در روستای چم سید محمد میباشد روحش شاد ویادش گرامی باد.

بیاد همه ی سرداران ، بزرگان و ریش سفیدان ایل بزرگ بهمئی.

تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
سایت خانطلا دات کام به فرهنگ و تمدن ایل بهمئی می پردازد.
اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 59
  • کل نظرات : 48
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 53
  • بازدید امروز : 55
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 31
  • بازدید هفته : 781
  • بازدید ماه : 2,321
  • بازدید سال : 16,635
  • بازدید کلی : 150,387