loading...

خان طلا دات کام

اتحاد هر چه بیشتر در بین بهمئی ها آرزوی ماست.امیدوارم در این راه تنهایم نگذارید

بهمئی ها از کدام نژادند| خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 12804 چهارشنبه 26 مهر 1396 : 19:01 نظرات (28)

بهمئی ها از کدام نژادند؟

در این مطلب خانطلا دات کام به شک و گمانهایی که نسبت به تاریخ ایل بهمئی در میان مردمان بهمئی وجود دارد میپردازد.

ایل بهمئی یکی از ایل های مستقل در جغرافیای #لر_بزرگ هست که خود دارای استقلال ایلی و مستقلی هست.که هم #زبان و هم #لباس و #فرهنگ مخصوص به خود را دارد.ودارای فرهنگی مستقل در طول حیات خود بوده، یکی از دلایلی که این ایل در بین ایلات دیگر همیشه دارای استقلال ایلی بود.محل سکونت انها بود که مانند دژی تسخیر ناپذیر در برابر تهاجمات سیاسی ونظامی ,فرهنگی بوده است.واین طبیعت خشن باعث گردید تا انها را مردمانی سخت کوش وجنگجو بار بیارد و خیلی از رسومات باستانی خود را در طول تاریخ حفظ کنند.

#امروزه در بین بیشتر بهمئی ها رایج هست که خود را از نژاد بختیاریهای چهار لنگ می دانند.

و بر اساس یک #افسانه که از یک چوپان نقل شده و دکتر نادر افشار نادری ان را در کتاب

خود ثبت کرد.وهمین داستان به شکل گسترده تری در بین بهمئی ها گسترش پیدا کرد.

 

اما اگر به تاریخ رجوع کنیم این #افسانه در کل اشتباه می تواند باشد.و اگر شواهد ومستندات تاریخی را کنار هم بگذاریم .شاید بختیاریها از نژاد بهمئی ها و کهگیلویه ای ها یا همان گیلویه ای ها باشند.

#برای آنکه به این واقعیت برسیم به چند نکته تاریخی اشاره خواهیم کرد،

اولین نکته: روابط نزدیک بختیاریها و پادشاهان #صفوی باعث گردید تا وجه تسمیه واژه(بختیاری) به حمایت ویاری رساندن بختیاری ها به یکی از شاهان صفوی نسبت داده شود.اقدامی که باعث جلوگیری از شکست سپاه صفوی گردید.

 

چنانچه که گفته اند شاه اسماعیل صفوی در یکی از جنگها سخت مورد حمله دشمنان قرار گرفت ونزدیک بود شکست بخورد.ناگهان جمعی از سواران بختیاری به کمک او شتافتند ودلیرانه با دشمن جنگیدند.ودشمن مجبور به عزیمت شد. پادشاه از این پیش امد خوشحال گردید وگفت ((امروزبخت یار من شد))نقل میکنند از ان روز به بعد ایل بختیاری بدین اسم معروف گردید.

(منبع کتاب حماسه زاگرس)

نکته دوم: قبل از اینکه این اسم(بختیاری)روی ایل بختیاری گذاشته شود آنها را به چه اسمی میشناختند؟

#تنها سوالی که می توان گفت این است که انها را قبل از اسم #لر میشناختند وبعد از ان واقعه به اسم لر بختیاری شناخته شدند.

 

#این نام گذاری در حدود ۵۰۰سال پیش اتفاق ۰افتاد و چطور ممکن هست بهمئی ها که تا #هجده هفده پشت خود را بلد هستند یکی از زیر شاخه های چهار لنگ بختیاری باشند..اونم از پسران چهار لنگ یعنی چندین پشت به جلو و این با تاریخ واسم بختیاری وجد بهمئی ها بایوجمان جور در نمی اید.در یک صورت جور در می اید که خود بایوجمان فرزند بختیار بود.

#در جای دیگری در همین کتاب حماسه که به افتخار علی مردان خان نوشته شد.میگویند از سردار اسعد نقل شد که نسل بختیاریها از مردمان گیلان ومازندران هست که در زمان ال بویه به این منطقه امدند، که این گفته ایشان به هیچ عنوان نمی تواند حقیقت داشته باشد.

 

اگر به گفته های بالا دقت کنید خود بختیاریها هم بیش از پانصد سال مدرکی برای اسم ایلشان ندارند.وچگونه ممکن هست بهمئی با این جمعیت وجغرافیای بزرگ زیر شاخه یکی از پسران چهارلنگ باشد.که خود تاریخی بیش از پانصد سال برای اسم ایلش ندارد.

اگر افسهنه بایوجمان راست باشد و یک بهمئی هفده یا هیجده پشت خود را میانگین عددی بزند تاریخ ما تا بایوجمان بالای چهارصد سال میرسد.واین خود به راحتی نشان میدهد که بایوجمان از مردمان گیلویه.و گیلویه ها قومی که از بازماندگان الیمایی ها و آریو برزن هستند.ودر زمان ساسانی دارای امتیازات ویژه ای بودند.

 

#دلیل دیگری که می توان ثابت کرد که بهمئی ها زیر مجموعه بختیاریها نیستند.این است که اگر ما تاریخ خود راسیصد سال بدانیم هم زمان با ما ممبینی ها وکرد زنگنها به این منطقه مهاجرت کردند.وزیر مجموعه بختیاریها شدند.ودر تمام نمودارهای که طوایف بختیاری چهارلنگ وهفت لنگ را معرفی می کنند نام کرد زنگنها وممبینی ها که اصالتا بختیاری نیستند به چشم می خورد .اما چطور از بهمئی ها که می گویند ما بختیاری هستیم هیچ اسم ونامی در نمودارهای طایفه ای بختیاری از بهمئی ها برده نشد که انها زیر مجموعه ما هستند.در صورتی که انها در کنار یک دیگر وهمجوار بودند.!

وچه دلیلی می تواند داشته باشد جز اینکه ما اصالتا از نوادگان قوم گیلویه هستیم، نه زیر مجموعه بختیاری.

#دلیل دیگر در گویش هر دو ایل هست که هر کدام گویش خاص خود را داردند.

 

#یکی دیگر از شواهد ان هست که ما در هیچ جای تاریخ مشاهده نکردیم که بهمئی ها و خوانین بهمئی لباس بختیاری را به عنوان لباس ابا واجدادی قبول کنند.و جالبتر انکه بهمئی ها وبختیاریها  هم مرز بودند و هیچ چیز نمی توانست انها رادر پوشش وزبان از یکدیگر جدا کند

جز اینکه انها از سرشاخه های مهم لر بزرگ بوده باشند و هر کدام خود را مستقل از ایل دیگر میدانستند

که همین امر ببیشتر به گفته های ما نزدیکتر هست.

#در طول تاریخ بهمئی ها و بختیاریها همیشه با هم نزاع و درگیری هایی داشتند و این نشانه ان هست که بهمئی ها خود را کوچیکتر از بختیاریها نمی پنداشتند.

 

#اگر بهمئی ها تاریخشون سیصد سال یا چهارصد سال هست.انها چگونه می توانستند در ان زمان در دوران حکومت زندیه جلوی زندیه قد علم کنند..آیا در طی صد صدپنجاه سال نسل بهمئی انقدر زیاد شده بود که می توانستند جلو حکومت مرکزی ایستادگی کنند..واین نشانه دیگریست که بهمئی ها در ان زمان جمعیت زیادی داشتند که حکومت وقت خیلی از انها رو کوچ اجباری به نقاط مختلف داد.

#نتیجه_گیری

1,بهمئی ها نمی توانند زیر مجموعه یکی از طوایف بختیاری باشند چون شواهد تاریخی این موضوع را به کل رد می کند.

 

2-نمی شود تاریخ یک ایل باریشه رو برخاطر افسانه گویی یک چوپان وارونه تحویل اینده داد.

 

3-چیزی که محتملتر هست این هست که بهمئی ها کهگیلویه ای و از نوادگان گیلویه و اریوبرزن لرتبار از بازماندگان الیماییان هستند.

 

4-نام ایل بختیاری قدمتی بیش از پانصد سال ندارد و این با تاریخ و نیایه بهمئی ها جور در نمی اید.

 

ودر آخر؛ آینده از ان کسانی خواهد بود که گذشته خود را بشناسند...

هیچ تمدنی از بیرون تجزیه ونابود نخواهد شد مگر از درون.

همیشه در تاریخ باید سعی شود خودمان به حقیقتها برسیم نه انکه دیگران حقیقتها را وارونه تحویل خودمان دهند،وبعد با افتخار بپذیریم.

عشق من کهن دیارم بهمئی

گرد آورنده: داود کرم پور

《خانطلا دات کام》

#اتحاد_لرهای_بهمئی #تیره_مُهمدی #تیره_احمدی #تیره_علاءالدینی

#اصالت #تمدن #فرهنگ_ایل_بهمئی

یاریار بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 1188 سه شنبه 25 مهر 1396 : 20:44 نظرات (0)

یاریار های اصیل لری بهمئی و ترجمه به فارسی در سایت حانطلا دات کام.

 

تاخِيالِت ايِگِرِم ،بوره ايِکنُم زين

چي فرهادايروُنِمِش وَسی قصرِشيرين         

 

"هروقت به يادت مي افتم،اسبم رازين مي کنم ومثل فرهادبه سوی قصرشيرين حرکت می کنم."

 

اسبِمَ زين بُکنين، بِدينشِ ودَسُم

وَريسُم پاپاکُنُم سی ته کاوگ مَسُم

 

"اسبم را زين کنيد ولگامش رابه من بدهيد،می خواهم خدمت يار شرفياب شوم.″

کاوگ مَسُم:اینجا اشاره به یار دارد

 

اَخُدا کِردمُ طَلَب سه چيه و حَلالي

اَسبِ خوب، تفنگ زنا وگُلِ قد شلالی

 

"ازخدا سه آرزوی حلال دارم، اسبی رهوار، تفنگی خوش دست و نشانه زن و دلبری قدبلند وخوش اندام."

 

کاوگَلِ سينه ی قَله ي رِهدن وعَمَارَت

کاوگ رشته ي مِنِشو، ايلَ دا وَغارَت

 

"کبک هاي اطراف قلعه، دورعمارت جمع شده اندو کبک خوش خط وخالی درميان آنها ایل رابه غارت داد."

 

کبک: مجاز از دلبرزيبا

 

 آو چشمه ي نرگِس هَر دَم لَوَريزه

مَهلين گُُل سَرِش مَره مهلی تَيم عَزيزه

 

"چشمه ي نرگس هرلحظه از آب پرو خطرناک است، اجازه ندهيدگل براي آب آوردن آن جا برود، چرا که خيلی اورا دوست دارم."

 

گُمبگُل جِممه دِرد گِندشه خَل ایزه

خیر نبینه ناکسی ک بینمو گَپ ایزه

 

"دلبر وقتی که پیرهن من را میدوخت دستش میلرزید خیر نبیند کسی که بین ما را خراب کرد."

 

اَشنیدوم يار گِرِدی، خوم منَدير وماتُم

تِ بَرف وا رُ کَمََری ، مو چَويل پاتُم

 

"شنيده ام مرا فراموش کردي ويار ديگري انتخاب کرده ای، هنوز منتظر وسرگردانم، تو مثل برف لبه ي کمر هستی و من همانند چويل زير برف."

 

زُلفِ يارُم کُپکه ، چي ميخک وَخَو شه

شا اياي بادِ شمال که عالَم زير بوشه

 

"گيسو هاي معشوقه ام مثل خوشه ی ميخک، پر پستوانبوه است و هنگامی که باد شمال مي وزد،بوي معطر آنهمه جا را فرا مي گيرد."

 

جاهِلی اَمالِمو ، دِندونِش وَدَردِه

منَع و دووَر بِکنین، مِنِ مال نَگَرده

 

 "يکي ازجوانان ايلمان از غم دختر زيبای ايل، بيمار شده است، دختر را از رفت و آمد در ايل منع کنيد تا درد عاشق آرام شود.

 

کُوی سه پِله پِله خوم زونیشه نداروم

خُندن کاوگَل رُی کَمری کِردن گَرده باروم

 

کوه سیاه بهمئی پله پله است و بسیار دور خودم زانوی راه رفتن برای رفتن ندارم، وقتی صدای خواندن کبک های کوه سیاه را احساس میکنم دلم هوای رفتن به کوه میکند نمیدانم چیکار کنم.

 

دووَر مَينا سِبِد شيرَکی مَيناشَدِلو که

کشيده سيرمَي تَری، دِلِمَ کَلو که

 

"دلبري که پيوسته مينای سفيد مي پوشد، اين بار مينايش را به شيوه ی خاصي بسته و سرمه ي دلپذير ي به چشمش کشيده و با اين کار مرا ديوانه کرده است."

خانطلا دات کام.

کوه سیاه - کوه ماغر - کوه منگشت - کوه بنگشتان - تنگ ساولک - کوه غارون

 

 

از 18 نقش برجسته حکومت الیمایئان 13 مورد آن در سرزمین تاریخی بهمئی است.

سایت خانطلا دات کام

آثار باستانی تنگ ساولک مربوط به دوره اشکانیان و حکومت محلی الیمائیان می باشد.از میان سلسله های دوره ایران باستان،اشکانیان  صدها سال بر ایران حکومت کردند اما به دلیل نداشتن تاریخ مکتوب اطلاعات زیادی از آنان موجود نمی باشد.کشف آثار باستانی کمک شایانی به ابهام زدایی از این سلسله نمود اما بسیاری از آثار کشف شده اشکانیان در شهرهای نسا، هاترا و پالمیراست که خارج از چهار چوبه سیاسی و اداری ایران امروزه می باشند و از 18 نقش برجسته حکومت الیمائیان 13 مورد آن در شهر لیکک تنگ سروک(ساولک)بهمئی است. 

از آنجائیکه نوع حکومت اشکانیان ملوک الطوایفی بوده و حکومت الیمائیان نیز یکی از قدرتمند ترین حکومت های محلی سلسله اشکانی به شمار می رفت، نقوش و سنگ نوشته های تنگ سروک(ساولک) شهرستان بهمئی آیینه ی تمام نمایی از حکومت الیمایی دوره اشکانی می باشند.
الیمائیان توانستند در نبردی پادشاه سلوکی یونانی الاصل را شکست دادند، سنگ نوشته های تنگ ساولک برای اولین بار در سال 1275ه- ق-- ۱۸۴۱ میلادی در اواخر حکومت محمد شاه قاجار، توسط «آقای بارون دوبد» جهانگرد و دبیر اول سفارت روسیه شناسایی شدند و سپس در سال 1322 ه-ش بوسیله سر اورل استین انگلیسی مورد بررسی قرار گرفتند و شرح مفصلی از نتایج این بررسی ها و برای اولین بار در کتاب موسوم به جاده های قدیم ایران غربی منتشر شد.  از تاریخ ۱۹۵۲ آقای هنینگ این نقوش و کتیبه ها را به دقت مورد مطالعه قرار داد. و صاحب منصبان و باستانشناسان مشهوری از جمله میرزاحسن فسایی، نویسنده فارسنامه ناصری، احتشام الدوله حکمران وقت فارس، اشتاین باستانشناسی معرف مجاری، لوئی واندنبرگ بلژیکی، گیریشمن فرانسوی و احمد اقتداری از این آثار دیدن کرده و گزارشاتی تهیه و تدوین نمودند.

از مهم ترین کتب برجسته تاریخی که در آنها از تنگه سروک(ساولک) بهمئی یاد شده است می توان به کتاب های میراث های باستانی ایران نوشته ریچارد نلسون فرای، بازشناسی منابع و مأخذ تاریخ ایران باستان نوشته دکتر محمود جعفری دهقی، ایران از آغاز تا اسلام نوشته رومن گیرشمن ،خوزستان و کهگیلویه نوشته احمد اقتداری ،فارسنامه ناصری نوشته میرزا حسن حسینی فسائی و  باستانشناسی ایران باستان نوشته لوئی واندنبرگ اشاره نمود.

خانطلا دات کام -ایل بهمئی الیمایی-سرزمین تاریخی لرهای بهمئی

طایفه بناری بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 1631 جمعه 21 مهر 1396 : 20:22 نظرات (0)

معرفی بناری ها در سایت خانطلا دات کام.
در خانطلا دات کام #بناری ها را بهتر بشناسیم

طایفه بناری بهمئی یکی از تیره هی مهمدی می باشد  که تا قبل از سال 1174 هجری قمری در منطقه تنگ بنار و دلی بناری بخش دیشموک سکونت داشتند و به صورت عشایری و کشاورزی امرار معاش می کردند طبق نقل قول گذشتگان که سینه به سینه نقل شده است، هیبت اله خان پسر مسیح خان باوی ،حاکم وقت کهگیلویه(آن زمان) از طرف دولت زندیه جهت جمع آوری مالیات به منطقه دیشموک عزیمت کرد ایشان ملا قیصر از بزرگان و خوانین منطقه را احضار و دستور جمع آوری مالیات را به صورت فوری و با مدت کوتاه به ایشان صادر و اعلام کرد.

ملا قیصر به علت پراکندگی ایل و مشکلات مردم ،درخواست هیبت اله خان را در مدت کوتاه نپذیرفت، به همین دلیل حاکم دستور دستگیری و بازداشت ملاقیصر را صادر و عملی سازد.

خبر دستگیری ملا قیصر، به ایلات منطقه خصوصاً طایفه بناری را نگران کرد بر همین اساس مردم با حاکم مخالف و بر علیه ایشان شورش می کنند. در این میان فردی به نام شیخ عالی که سر کرده و سر دودمان طایفه بناری بود و نسبت فامیلی با ملاقیصر داشته ،رایزنی و چاره اندیشی خود را برای آزادی ملاقصیر شروع کرده و ایشان با میرزا طاهر چهار محالی (اصفهانی ) که مشاور فرماندار یعنی هیبت اله خان بوده همدستی نموده  و با اسلحه شخص میرزا طاهر ، حاکم ( هیبت اله خان )را به قتل می رساند و ملا قیصر را آزاد  می کنندو بر همین اساس و به علت شورش و حمله حکومت وقت،  طایفه بناری عموماً منطقه را ترک می کنند و به علت جمعیت زیاد آنان در آن زمان و تعقیب دولت وقت  نتوانستند در یک منطقه شوند

1- گروهی از آنان به طرف باغملک خوزستان،  که اکنون در منطقه #واجل حومه بخش صیدون  ساکن هستند. و به فامیل های – بخش علی –علی بخشی و هفت مردمی(غردی) معروفند مهاجرت کردند

2-گروهی به سرپرستی کی شیخ به منطقه چرام کهگلیویه مهاجرت و در روستا های بناری سفلی و علیا ساکن شدند و تعدادی به گچساران هم مهاجرت کردند.

3- گروهی هم به استان بوشهر در بخش مرکزی برازجان (دشتستان ) مهاجرت کردند که به نام های بناری سلیمان – بناری کاید – و بناری شیرین معرفند.

بناری های منطقه باغملک خوزستان :

این گروه از زمان مهاجرت از منطقه دیشموک  به  دامنه های کوههای زاگرس مناطقی همچون- تنگ چویل- علا –کدیم و اطراف امام زاده عبداله و نهایتاً در روستای بنار واجل ساکن شدند.

مدت زمان کوچ این گروه از طایفه بناری از منطقه دیشموک تا بنار واجل بیش از 10 سال به طول انجامید که به صورت عشایری زندگی می کردند پاییز و زمستان در منطقه واجل و بهار و تابستان بیشتر در اطراف امام زاده عبداله – کدیم و سایر مناطق سردسیر مثل گندمکال – سیروک عشایری زندگی می کردند

از آغاز پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و نهضت خدمت رسانی و آبادانی روستاها ، روستای واجل هم آباد و بیش از یک هزار خانوار جمعیت دارد.

روستای واجل در فاصله 30 کیلومتری شرق شهرستان باغملک و 10 کیلومتری شهر صیدون قرار دارد از بناری های واجل از سنوات گذشته تا کنون عده ای هم به شهرستان های اهواز- باغملک –رامهرمز – بخش قلعه تل و میداود مهاجرت کردند که بیشتر آمار مهاجرت در شهرستان باغملک می باشد. قدیمیترین مهاجران از واجل تیره علی بخشی و هفت غردی می باشند که در روستایی به نام تمبهار ساکن شدند و در حال حاضر در قلعه تل سکونت دارند.
#اتحاد_لرهای_بهمئی_الیمایی
#بهمئی #احمدی #مهمدی #علاءالدینی #الیمایی

ایل شیرالی و یوسفی در فارسنامه | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 1010 پنجشنبه 20 مهر 1396 : 10:32 نظرات (1)

در این مطلب خانطلا دات کام به توضیح مختصری در رابطه با تاریخ و سرگذشت دو ایل شیرعالی و یوسفی میپردازد.

فارسنامه ناصری: لیراوی کوه که به 4 ایل بهمئی، شیرعالی (شیرعلی)، طیبی و یوسفی تقسیم می‌شوند، در مناطقی از نواحی، شمال و شمال شرقی بهبهان و بلاد شاپور(دهدشت امروزی) ــ که به منطقۀ لیراوی کـوه معروف است ــ پراکنده‌اند.
شیرعالی ها و یوسفی ها که در آن زمان از ۱۰۰۰ خانوار بیشتر بودند
بعد از وفات میرزا منصور خان والی بهبهان در حدود سال 1256 شیرالیها و یوسفیها منطقۀ لیراوی را رها ساختند و به رامهرمز، شوشتر و دیگر مناطق استان خوزستان مهاجرت کردند؛ اما در 1282قمری احتشام الدوله اویس میرزا ، یوسفی ها شیرعلی ها را اطمینان داد و به کهگیلویه بازگردانید و شیرعالی ها که شهرویی امروزی تیره ای از این ایل هست را در محل بوالفریس و حومه بهبهان منزل داد و مدتی بماندند و بعد از عزل اویس میرزا باز پراکنده اطراف شدند.
یوسفیها هم نزد بهمئی ها رفتند و وابسته ایل بزرگ بهمئی شدند ،امروزه یوسفی ها برادران بهمئی ها در بخش سراسیاب یوسفی شهر لیکک و حومه بهبهان ساکن هستند.

www.khantela.com
منبع؛
فارسنامه ناصری

سفرنامه بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 433 پنجشنبه 20 مهر 1396 : 10:26 نظرات (0)

خانطلا دات کام مختصری از گزارش کپتین ادوارد چالز نوئل در کتاب #سفرنامه_بهمئی.

خلاصه ای از گزارش کَپتین اِدوارد چارلز نوئل افسر سیاسی بریتانیا نویسنده کتاب سفرنامه بهمئی که در مورد چگونگی اداره کردن تیره های بهمئی در سال 1916 میلادی گزارش می دهد.
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••
۱-در آن زمان تیره #علاءالدینی با فرماندهی #محمد_حسین_خان بهمئی در قلعه علاء، منگشت و غارون بود


۲-تیره #مُهمدی با فرماندهی #زکی_خان بهمئی در دیشموک، بود

۳-تیره #احمدی با فرماندهی #حسین_خان بهمئی در ممبی بود
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
در این میان سه طایفه از تیره علاءالدینی به دلیل دوری از دیگر برادران خود که تحت فرماندهی محمد حسین خان در قلعه علاء بودند خود نیز دارای پیشوای بزرگی بنام #ملامَهدعلی و بعد از ایشان #ملارستم پیشوای قلمرو علاءالدینی ها در ابوالفارس ، کوهای بنگشتان و رود تلخ بودند.
کَپتین نوئل تعداد تقریبی بهمئی های کهگیلویه را در سالهای 1916 میلادی 3000 خانوار تخمین زده بود که بنظر میرسد بیش از این آمار بوده، چرا که بهمئی های حومه دشت بهبهان ، لیکک و حومه رامهرمز که شامل روستای مامتین و... در فهرست جمع آوری این خانوارها نیامده اند.
ایلات کهگیلویه در ان زمان باید به بختیاری ها که از طرف دولت مرکزی مأمور شدند، مالیات پرداخت کنند، البته این امر شامل بهمئی نمی شود زیرا بهمئی به دلیل موقعیت جغرافیایی و آنکه رؤسایشان در منطقه جانکی ملک دارند، تحت سیطره بختیاری ها بود. تا مدتها قبل، تا سال 1903 که حکومت بهبهان بخشی از ایلات فارس بود. خوانین بختیاری متعهد بودند که 2.000 تومان مالیات به بهمئی بپردازند.
گرداورنده ؛ مجتبی بدرقه

لایارد در سرزمین بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 1476 پنجشنبه 20 مهر 1396 : 10:12 نظرات (0)

"خانطلا دات کام"
#لایارد_انگلیسی در بخش هایی از سفرنامه خود درباره بهمئی ها می نویسد؛

در جنوب و جنوب شرقی کوهستان های بختیاری، طوایف بهمئی که تیره هایی از عشایر بزرگ کهگیلویه می باشند، سکونت دارند. خان بهمئی ها، #خلیل_خان بهمئی، در جنوب کوه #منگشت و در قلعه علا، کمی دورتر از جاده ایی که ما از آن عبور می کردیم سکونت داشت. خلیل خان بهمئی در حدود ۲۰۰۰ تفنگ چی پیاده ورزیده و تعدادی سوار کارآمد در اختیار دارد. مسافرت در میان طوایف بهمئی کار خطرناکی بود. ما یک عده از تفنگ چی های بهمئی را در حالیکه از یک تهاجم و نبرد بازمی گشتند، مشاهده کردیم. بنابراین خودمان را آماده دفاع و مقابله کردیم. با احتیاط و آمادگی دائم از آن منطقه دور شده و از جاده قدیمی که از میان مناطق کوهستانی می گذشت، وارد یک ساختمان مخروبه قدیمی به نام گچ دروازه شدیم که لرها آن را راهدارخانه رستم می نامند. راهنما شکافی را در میان صخره ایی در چند قدمی درختی به من نشان داد و گفت آخور رخش اسب معروف رستم دستان بوده و پهلوان افسانه ایی اسبش را به این درخت کمند می کرده است.

گذشته از ذکرهای پراکنده ایی که لایارد از جنگجویی و سلحشوریطوایف ایل بهمئی به میان می آورد و حتی نگرانی خود را از روحیه خشن بهمئی ها (به زعم خودش) ابراز می دارد، بخش عمده اتفاقات میان بهمئی ها و لایارد مربوط به ملاقات میان وی و خلیل خان بهمئی فرزند ملاعلی شیر بهمئی است. در این خصوص لایارد می نویسد؛ به دهکده کوچکی به نام کیکاوس رسیدیم، ساکنین روستا از طایفه طیبی یکی از تیره های عشایر کهگیلویه بودند. خان آنها جوانی خوش اندام و زیبارو بود و ما را به خوشرویی پذیرفت و آذوقه مورد احتیاج را در اختیارمان قرار داد امّا تقاضا کرد در آنجا توقف ننماییم. گرچه خان طیبی مایل بود از خانواده محمدتقی خان بختیاری حمایت کند امّا به قدر کافی نیرومند نبود و می گفت: اگر اهالی کهگیلویه موضوع را به عمال حکومتی اطلاع دهند، بدون تردید همه را زندانی خواهند نمود و توصیه کرد هرچه زودتر آنجا را ترک نماییم.

ظاهراً قصد علی نقی خان و خاتون جان خانم (از اعضای خانواده محمدتقی خان بختیاری) از تغییر مسیر از مناطق بختیاری به کهگیلویه به خاطر آن بود که خود را تحت حمایت خلیل خان بهمئی قرار دهند ولی میزبان ما اعلام خطر کرد که عبور از مناطق کهگیلویه و در بین طوایف مسلح، خطرناک است و بدون تردید همه را قبل از ورود به قلعه خلیل خان بهمئی، دستگیر و زندانی خواهند نمود. اینان برخلاف عربها همه مسلحند و مردمی دلیر و جنگجو می باشند. سران بختیاری در حضور خاتون جان خانم، به مشورت نشستند و پس از گفتگوی زیاد قرار شد که از عزیمت به ییلاق صرف نظر نمایند، چراکه در این موقع بیشتر طوایف منطقه، اتحاد و همبستگی خود را از محمدتقی خان بختیاری گسسته و در حال جنگ و جدال با یکدیگر بودند و احتمال نمی رفت که بدون مزاحمت خود را به منطقه امنی (قلعه خلیل خان بهمئی) برسانند. لذا تصمیم گرفته شد قاصدی را نزد ایلخانی قشقایی که یکی از نیرومندترین عشایر ترک بود اعزام دارند و تقاضای پناهندگی نمایند.

ایلخانی قشقایی در حوالی شیراز سکونت داشت و جزو قلمرو حکومتی معتمد نبود، در نهایت قرار بر این شد که اگر ایلخانی قشقایی با تقاضایشان موافقت نماید، کاروان بستگان و یاران محمدتقی خان بختیاری به سوی شیراز حرکت نماید.

اگرچه بهمئی ها در طول حیات خویش همواره ایلیاتی هایی مستقل بوده اند و در زد و خوردهای میان حکومت ها و ایلات و طوایف دیگر نیز هیچگاه سیاره حاکمان نمی شده اند، امّا از سوی دیگر نیز خصوصیت بیگانه ستیزی بالایی داشته اند و به همین دلیل لایارد، به ویژه که دارای مأموریت سیاسی از طرف دولت انگلیس بوده است، در سفرنامه خود همیشه با دید و نگرش منفی و همراه با ترس و شک و تردید به بهمئی ها می نگرد.

لایارد در ادامه می نویسد؛ آکریم (برادر محمدتقی خان) برای انجام مأموریت انتخاب شد و قرار شد من هم او را همراهی نمایم. آکریم جاده های کوهستانی منطقه را می شناخت. بعضی از طوایف بهمئی که فکر می کردیم با محمدتقی خان دشمنی دارند، رفتاری محبت آمیز با ما داشتند و در بعضی مواقع که احتیاج به راهنما داشتیم، یک نفر بلد را همراهمان می فرستادند تا ما دو نفر را از میان جنگلها عبور دهد.

روز سوم آکریم و من هنگام غروب آفتاب به قلعه ای که بر بلندای کوهی میان دشتی بین بهبهان و شیراز واقع شده بود رسیدیم. این قلعه متعلق به خلیل خان بهمئی برادر یکی از زنهای محمدتقی خان بختیاری بود. وی یکی از خوانین بانفوذ بهمئی بود و خاتون جان خانم قبلاً در نظر داشت به وی پناهنده گردد. آکریم تصمیم گرفت که در آنجا توقف نماییم و عقیده داشت خلیل خان بهمئی به دلیل خویشاوندی که با محمدتقی خان بختیاری دارد، ما را از میان طوایف کوه نشین مَمَسَنی که در جغرافیای بین ایلخانی قشقایی و طوایف بهمئی قراردارند، عبور خواهد داد. هنگامی گه وارد شدیم خلیل خان در قلعه نبود ولی انتظار می رفت که شب هنگام به قلعه مراجعت نماید. ما را به لامِردون بردند.

همسر خلیل خان طبق معمول با میوه، پنیر، ماست و انواع شیرینی از آکریم و من پذیرایی نمود و خودش هم بلافاصله به دیدن ما شتافت و از آکریم احوال پرسی کرد و قصد مسافرتش را جویا شد. چون بختیاری بود ارادت بسیاری به خاتون جان خانم نشان می داد. پاسی از شب گذشته بود که خلیل خان به قلعه مراجعت کرد. خلیل خان مردی بلند قامت و تا اندازه ای خوش قیافه به نظر می رسید ولی هیئتی خشن داشت. سر تا پا مسلح بود و کلاه لُری به سر داشت و چوخای پشمی بر لباسش پوشیده بود. همراهانش نیز همگی مسلح و رفتاری مشکوکانه داشتند. تقریباً پس از خوردن شام، خان وارد لامِردون شد و پس از احوال پرسی سرد و مختصری به اندرون رفت.

آکریم از طرز برخورد خلیل خان ابراز نگرانی کرد و به من گفت نبایستی از او انتظاری داشت. طولی نکشید که خلیل خان در آستانه در ظاهر شد و با اشاره از آکریم خواست که به دنبالش برود. کمی بعد صدای داد و فریاد و مشاجره آن دو نفر را از اتاق کناری شنیدم و سرانجام این قیل و قال به زد و خورد انجامید و چند نفر از گماشتگان خلیل خان نیز وارد ماجرا شدند و عاقبت آکریم میان دو مرد مسلح و در حالیکه خان وی را دنبال می کرد به لامردون بازگشتند.

آکریم با صدای بلند به رفتار خلیل خان اعتراض می کرد و خان بهمئی متقابلاً اعمال خلاف او را گوشزد می نمود. در حالیکه آکریم را به یک اتاق بین لامردون هدایت می کردند، خلیل خان با یک لحن تند و خشنی به من دستور داد که به دنبال آکریم بروم.

لایارد می نویسد؛ من هویت انگلیسی خود را فاش ننمودم زیرا اینان کشتن یک اروپایی را بعنوان کافر وظیفه خود می دانستند، ناگزیر ترجیح دادم دستورش را اجرا کنم. بلافاصله خورجین سفری، قطب نما، مقداری دارو و دفترچه یادداشت و دیگر اثاثیه متعلق به خودم را برداشتم و به دنبال آکریم به راه افتادم. آنان ما را در اتاقی زندانی و در اتاق را از پشت قفل نمودند. اثاثیه اتاق شامل یک چراغ پیه سوز و یک گلیم بود که ما بر روی گلیم نشستیم و در حال یأس و ناامیدی همدیگر را نگاه مب کردیم. آکریم به آهستگی به او دشنام می گفت که اگر می شنید قطعاً ما را به قتل می رسانید. آکریم برایم شرح داد که چند سال قبل به منظور جلوگیری از کشت و کشتار میان طوایف بهمئی و بختیاری، محمدتقی خان خواهر خلیل خان را به عقد خود درآورد. آکریم عقیده داشت در نهایت خلیل خان ما را آزاد خواهد کرد، امّا من چون قساوت قلب و سفاکی بهمئی ها [!!!] را می دانستم به گونه دیگری فکر می کردم و تمام شب را بدون اینکه لحظه ای بخوابم نگران و مضطرب بودم. در افکار گوناگونی غرق شدم و با خود فکر می کردم که اگر به دست این افراد خشن و خونخوار [!!!] کشته شوم برای همیشه محل دفن و علت قتل من پوشیده خواهد ماند و عاملین جنایت از مجازات در امان خواهند بود.[!!!]

در حدود نیمه های شب متوجه شدیم کسی در را باز می کند. آکریم از جا پرید و من هم از جا بلند شدم تا ببینم چه کسی و به چه قصدی وارد اتاق می شود. وی همسر خان و همان کسی بود که بعدازظهر به دیدن ما آمده بود. [به گفته پیران و بزرگان، بی جان خاتون همسر خلیل خان بهمئی، خواهر علیرضا خان بختیاری و دختر حسن خان از خوانین کیانرسی چهارلنگ بود] او به آهستگی رو به آکریم کرد و گفت درب قلعه باز است، اسب را سوار شو و به امان خدا از اینجا برو. سپس رو به من کرد و گفت ما با تو چکار داریم؟ و شما یک نفر خارجی چه صدمه ایی به ما وارد کردید؟ شما هم همراه خان برو و خونت را به گردن ما مینداز.

بر این اساس در واقع همسر ساده دلِ خلیل خان نمی دانست که لایارد نه تنها یک دیپلمات و مأمور سیاسی بلکه در واقع جاسوس دستگاه سیاست خارجی انگلیس برای هدایت شرایط و اوضاع در راستای منافع استعماری دولت انگلیس بود. امری که بعدها و با گذشت زمان برای همگان آشکار شد. در واقع دولت انگلیس برای نفوذ در کشور ایران و حضور پر رنگ تر در خلیج فارس، یک عده از مأمورین تعلیم یافته خود را به عنوان های مختلف وارد ایران کرده تا اطلاعات مورد نیاز خود را از این راه کسب نموده و همچنین از طریق برقراری تماس با سران و متنفذین محلی، آنان را به عنوان حربه فشار خود بر علیه دولت ایران به کار گیرد. این مأمورین ویژه تا آنجا که شناخته شده اند عبارت بودند از: راولینسون، میتفورد، لایارد،کاپیتان کونولی، کلنل استودارت و دکتر ولف که هرکدام مأموریت خاصی را بر عهده داشتند. برای مثال؛ ماژور راولینسون معروف که توانست کتیبه بیستون را ترجمه کند، در حقیقت افسر سرویس اطلاعاتی انگلیس یا همان MI-6، قدیمیترین سازمان اطلاعاتی جهان، بود. حقیقتی که سالها بعد آشکار شد.

تفنگ هایمان هنوز در لامردون آویزان بودند، آنها را برداشتیم و به آهستگی خود را به اسب ها رساندیم. زین ها در کنار اسب ها بودند،بلافاصله آنها را زین نمودیم و همسر خان نیز تا بیرون دروازه قلعه ما را همراهی کرد و دوباره از ما خداحافظی نمود. هنگامیکه از حیاط عبور می کردیم دو نفر از گماشتگان که در چمن حیاط خوابیده بودند بیدار شدند، امّا وقتی همسر خان را همراه ما دیدند چیزی نگفتند. وقتی از دروازه خارج شدیم به سرعت در جهت مخالف اسب تاختیم و تا حدودی از قلعه فاصله گرفتیم و در امتداد تپه های سنگلاخی و در میان بوته زارها به راهپیمایی ادامه دادیم. آکریم می گفت پس از تجربه ای که از خلیل خان گرفتیم نباید به دیگر خوانین بهمئی اعتماد نمائیم. از سوی دیگر بدون گارد محافظ هم نمی توانیم از میان طوایف ممسنی عبور کنیم. بنابراین باید مسیر خود را از کوهستان ها تغییر داده و خودمان را شاهراه شیراز برسانیم.

پس از طی مسافتی متوجه شدیم که عده ایی ما را دنبال می کنند. من و آکریم به تاخت از جلو مهاجمین فرار می کردیم که امّا ناگهان اسب آکریم سکندری خورد و به زمین درغلتید. من کمی از عقب حرکت می کردم، وقتی به بالای سرش رسیدم دیدم آکریم به شدت مجروح شده و قادر به حرکت نیست و اسبش نیز فرار کرده بود. از اسب پیاده شدم که او را کمک کنم امّا آکریم هشدار داد کاری از دست من برنمی آید و باید فوراً آنجا را ترک کنم. من آکریم را ترک گفتم. (لایارد بعداً اشاره می کند کسانی که در تعقیب او و آکریم بودند، خلیل خان بهمئی و گماشتگانش بودند و به گفته لایارد پس از دستگیر کردن آکریم وی را تحویل علیرضاخان بختیاری دادند. هرچند بعضی از گفته ها افراد مهاجمی که آکریم را اسیر نمودند سواران علیرضاخان بختیاری می دانند) لایارد در ادامه یادداشت هایش می نویسد؛ مدت ۳۶ ساعت بود که نه خواب رفته و نه غذا خورده بودم، گرما بیداد می کرد و تب مالاریا که مدتها قبل به آن مبتلا شده بودم آزارم می داد. اسبم از فرط گرسنگی و تشنگی قادر به حرکت نبود. در حالیکه شدیداً ناامید بودم به چشمه آبی برخوردم. شب را در پناهگاهی در همان نزدیکی گذراندم. فردا صبح تصمیم گرفتم به شوشتر برگردم و خود را به معتمد معرفی نمایم، چونکه می دانستم تنها اقدامی که می تواند علیه من بکند این است که مرا از شوشتر اخراج بکند. (در آن زمان منوچهرخان معتمدالدوله برای پایان دادن به قضیه محمدتقی خان بختیاری از اصفهان به شوشتر آمده بود) سرانجام آکریم توسط علیرضاخان بختیاری که رقیب محمدتقی خان بود و پدرش نیز به دست محمدتقی خان کشته شده بود به قتل رسید و لایارد نیز به شوشتر و نزد معتمد برگشت و با توجه به اینکه یک مأمور سیاسی بود از مصونیت دیپلماتیک برخوردار می شد.

صرف نظر از اینکه علت درگیری و اختلافات میان خلیل خان بهمئی و محمدتقی خان بختیاری چه بوده که باعث گردید به گفته لایارد، خان بهمئی آنها را در رسیدن به ایلخانی قشقایی یاری نکند، باید توجه داشت که هرچند محمدتقی خان بختیاری توانست موفقیتهایی را کسب کند امّا در نهایت حمایت بیشتر طوایف و ایلات بختیاری و کهگیلویه را از دست داد و چه بسا یکی از عوامل این امر همان تکیه محمدتقی خان در مقاطعی به دولت استعماری انگلیس بوده باشد.
#لایارد در پایان نوشته هایش نیز نگرانی همراه با ترس خود را از بهمئی ها پنهان نمی کند، آنجا که می گوید؛ چنانچه به دست خلیل خان بهمئی گرفتار می شدم بدون شک به همان سرنوشت آکریم دچار می گردیدم.
در نهایت باید گفت که هرچند لایارد نفرت و #دشمنی خود را نسبت به بهمئی ها در نوشته هایش پنهان نمی کند، امّا از روح و جان کلامش می توان به روحیه آزادمنشانه، مستقل، شجاع و بیگانه ستیز و ضداستعماری بهمئی ها پی برد. اینها ویژگیهایی هستند که دیگر طوایف و ایلات لر و به ویژه عشایر کهگیلویه با آن شناخته می شوند.
منبع:
کتاب سفرنامه لایارد

صداها در زبان لری بهمئی | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 572 چهارشنبه 19 مهر 1396 : 20:54 نظرات (0)

خان طلا دات کام...صداها در زبان اصیل لری بهمئی

جیکه =صدای گنجشک
گازه =صدای مرغ موقع تخم گذاشتن
گاکَه =صدای کبک
جیره =صدای سوسک
قِره = صدای قورباغه
زاره = عرعر خر ،قاطر
پاسه =صدای سگ
بوره =صدای گاو
میومیو =صدای گربه
لیکه =لیک زدن
دُمبه =صدای دهل
هوفه =صدای وزیدن باد
هِرکَه =صدای خنده
دِرُنگه =صدای آواز غم انگیز
هِرَه =کر کِر خنده
قیره =صدای خروس(بانگ)
قاره =صداهای کلاغ مانند
ویس ویس =صدای جوجه
شُکر =صدای جغد
نیزَه =صدای پشه
شِنه =شیهه ی اسب
بُرغو =صدای گرگ(زوزه)
وَلقه =صدای روباه
شیت =صدای مار
چَره غروم =صدای رعد و برق
گِرُمبه =صدای دِرا
گِلنگه =صدای جریان آب
رِکَه =صدای کل
پِریکه =صدای عطسه
وِههَ =نهیب به گاو
چِخ =نهیب به سگ
کِری =نهیب به اسب و خر
حپه حپ =واق واق
چِره =لیک زدن
فِره =صدای باد
هُش =نهیب به خر
کیشکه =نهیب به مرغ
هِخ =نهیب به بز
فیره =بادی که از دماغ بیرون آید(انسان یا حیوان)

گرداورنده ؛ مجتبی بدرقه
www.khantela.com
#زبان‌لری‌بهمئی #ایل‌بهمئی‌الیمایی

سروده های مردم در وصف خداکرم خان بهمئی و قیام سال 1316 علاءالدینی بهمئی ها.


#اشعار_قیام


خان طلا صحرا علاء با شاه اِکه جنگ
همتون کمک کنین هفت لنگ و چار لنگ
 
بهبهون و جُم جمه، رومز شلووه
علی باز کل خمباز سی جر کلووه
 
طایفه علادینی جاهل و شبرنگ
صُو ریخته و مختاری شو ریت و سرهنگ
 
از طیبی تا بویر احمد دشمن زیاری
شیر شکار کردِ علاء بیایین دیاری
 
یاوری و ناصری پرسید و سرهنگ
طایفه علادینی چطو کنن جنگ؟
 
خان طلا خدا کرم خوش مِرد خوشرنگ
دیدمش صحرا علاء ریخته و سرهنگ
 
تخت مو و ساولک ائن شاه و تهرون
ار خدا بده کمک تیم نئبره جون
 
رو‌ چری و جُم جُمه مازه وباره
گلمحمد داوطلبه توپ بیاره
 
فرج الله هفت ساله بی نَکَند دندون
و ستیر بالون زه چاپ رو و تهرون
 
جنگ اِکرد خداکرم نکرد فلک ناز
چی رُهسم جنگ اِکنه بی توپ و سرباز
 
آفتاب خان طلا وَ نذره پیره
طایفه علادینی یکیش نمیره
 
گلمحمد عبدمحمد شیر دو قطاری
نذبه داده خان طلا توپ بیاری
 
پهلوی بی دینی یه وش ائکنم جنگ
لشکری نابود کردوم افسر و سرهنگ
 
سر ره چل پلکون زَنم یه تیری
بارلا وم برسون چار خاجمیری
 
بی خانم سر قله خدا خدا کِرد
هرک ره هرکی اومه پُرس خانطلا ک
 
علیـــداد مهدلی شرم اخدا کن
بـــَـــداره وِ بی بَد ا هم جدا کن

خوم شاهُم، یوسف تیمسار، کاظم حِکومت
شمشیری زیدم وگِل موند تا قیومت
 
هش بالون پیت ائخره سر کوه حاتم
هنگ زم، سرهنگ زم، شاه در تلاطُم
www.khantela.com
″خانطلا دات کام″
منابع؛
کتاب قیام علاءالدینی بهمئی ، بزرگان ایل

رکل بهمئی سردار لرتبار | خانطلا دات کام

مجتبی بدرقه بازدید : 3728 چهارشنبه 19 مهر 1396 : 18:20 نظرات (1)

در این پست خانطلا دات کام به توضیحی مختصر درباره چهره ی نامدار ایل بهمئی و قوم لر، شیرمردی نام اشنا به نام کای رکل بهمئی می پردازد.

#رکُل شیرمرد ایل #بهمئی از طایفه کاظمی #تیره #علاءالدینی بود. محل زندگی این بزرگ مرد در شهرستان #باغملک شهر #صیدون روستای #علاء بود.
رکُل مردی نترس باهوش جنگجو و به گونه ی دیوانه ی جنگ بود تفنگش همیشه همراهش بود. در نبردهای زیادی در کنار #یوسف #خان به طرفداری از #خان_طلا حضور داشت.از همه مهمتر درگیر شدن با #نظامیان رضا خان قبل از شروع قیام سال 1316.

اخبار #رکُل تا #تهران هم رفته بود که حتی کسی جرأت جنگ با او را نداشت، تا اینکه شاه نماینده ای را مستقیم به خوزستان فرستاده بود تا با #رکُل صحبت کنند، شاید کوتاه بیاید و صلح رو بپذیرد.
نمایند شاه و همراهانش وقتی به روستای علاء رسیدند از ترس جانشان و حرفهایی که از سوی نظامیان خوزستان و کهگیلویه در مورد قدرت رکُل شنیده بودند نتوانستند به تنهایی سراغ #رکُل بروند و با ایشان صحبت کنند تا اینکه با چند نفر از بزرگان ایل بهمئی به خانه ی رکُل رفتند‌. وقتی به خانه رسیدن رکُل اسلحه خود را به شاخه درخت بلوط بالای سرش آویزون کرد نماینده شاه با تعجب به بزرگان بهمئی گفت یعنی از ما نمیترسد چرا اسلحه اش را قایم نمیکند شاید بخواهد مارو بکشد گفتن نه نترسین تا ما بهاتون هستیم کاری نمیکند، نماینده شاه و همراهانش رفتند و سر جا نشستند و رکُل هم یه گوسفند سر برید و به خوبی از آنها پذیرایی کرد (مهمان نوازی در میان لرهای بهمئی زبان ضد است و درسته است که آنها بدنبال کشتن رکُل بودند ولی چون آنها بعنوان مهمان آمدند رکُل هم به رسم مهمان نوازی گوسفندی برای آنها سر برید) و در شروع از رکُل خواستند که شرایطت برای صلح چیست و چی میخواهی در جواب رکُل گفت بروید به شاهتان بگویید که در صورتی صلح میکنم و دست از جنگ و مقابله با نظامیان برمیدارم که با هم خیشواند باشیم و #باید دختر شاه را به پسرم مَمدو(محمد) بدهد.

(در قدیم آداب رسوم ایل بهمئی طوری بود‌ که وقتی قصد صلح با دشمن خود رو دارند باید با هم خیشاوند شوند تا روابط بین آنها بهتر شود و دشمنی ها را فراموش کنند)

در آخر نماینده شاه بعد شنیدن حرفهای رکُل به تهران بازگشت و شرایط صلح رکُل را برای شاه تعریف کرد، شاه با شنیدن شرایط رکُل بسیار ناراحت شد و چندین بار هم نیروهایی برای کشتن رکُل به سرزمین بهمئی فرستاد که نتوانستند با او و ایل او مقابله کنند و کاری از پیش نبرده اند.
سرانجام این شیرمرد بهمئی  در سن 70 سالگی در روستای #علاء دچار بیماری شد و به رحمت خدا رفت.
روحش شاد.
نویسنده مجتبی بدرقه
www.khantela.com
بیاد همه ی سرداران و شیرمردان ایل سترگ بهمئی.

تعداد صفحات : 6

درباره ما
Profile Pic
سایت خانطلا دات کام به فرهنگ و تمدن ایل بهمئی می پردازد.
اطلاعات کاربری
آمار سایت
  • کل مطالب : 59
  • کل نظرات : 48
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 53
  • بازدید امروز : 27
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 31
  • بازدید هفته : 753
  • بازدید ماه : 2,293
  • بازدید سال : 16,607
  • بازدید کلی : 150,359